از من دلگير نشويد؛ بخوانيد و بگذريد. بگذاريد به حساب آنكه هنوز تازه واردم و در هژموني جامعه ايرانيان آمريكا جا نيافتادهام. سخت نگيرید. بهتر است بنويسم سخت نگيريم چرا كه خواه ناخواه قرنهاست عادت كردهايم گوشي در باشد و گوش ديگر دروازه. اما با اين حال همه آنچه ميخواهم بنويسم در اين يك جمله خلاصه ميشود كه «وطن دوستي ما اگر كمتر از وطن فروشي ديگران نباشد، بيشتر هم نيست.»
قبل از آنكه مجبور به ترك ايران شوم و رحل اقامت در سرزمين روياها!!! بيافكنم، ميانديشيدم كه چرا سالهاست ايرانيان همه و همه از ظلمي كه در طول سه دهه گذشته بر سرزمين مادريشان رفته است، يك نفس داد سخن ميدهند، اما هيچكدام، هرگز گامي عملي براي رهايي 70 ميليون ايراني در بند استبداد حاكم در ايران برنميدارند.
آن روزها من هم يكي از اين هفتاد ميليون زنداني بودم كه چشم اميد به كلي از آن يكي – دو ميليون تبعيدي خارج نشين شسته بودند. تا اينكه در نخستين هفتههاي حضورم در گستره تبعيديها، با شوري زائدالوصف به گفتگو با برخي چهرههاي اين سوي مرز زندان يك ميليون و اندي كيلومتري وطن پرداختم. چهرههايي كه هر يك براي خود داعيهدار مبارزه و تلاش براي آزادي ايران هستند. گروه نامداران و نامآوران.
از او كه انديشمند است و در تصور خود با نوشتههاي كتابهايش كه با تيراژهاي چند دهتايي در محافل شبه روشنفكري سواحل شرقي آمريكا جا خوش کرده و مدعي مبارزه است و چه آن ديگري كه از مبارزه نشستن پشت ميز يك تلويزيون 24 ساعته را آموخته است و لب گشودن به سخناني كه بيرودربايستي بايد بگويم در امروز ايران هيچ جايي ندارد.
ديري نپاييد، من هم شدم از همين قماش. فرصت استحاله من حتي به مراتب كمتر بوده، دليلش هم همين چند خطي كه در همين شماره نوشتهام.
اما دوستان، عزيزان و همنشينان امروز من!!! آن چه اينجا زندگي امروز من و شماست؛ به حق زندگي مردم ايران نيست. دوستان من زندگي در ايران رنگ ديگري دارد. رنگي كه در آن آرامش ساحلهاي آزاد و شبهاي شاد جايي ندارد.
خوبان؛ گراميان و سروران من!!! مسير ما! آري من و شما كه شعار ميدهيم. چو ايران نباشد تن من مباد!!! با مسير مردماني كه هر روز در كوچهها و خيابانهاي ايران كمر زير بار مصائب خم ميكنند تا همچنان ايران باشد، بسيار بسيار متفاوت است!!
خوبان؛ راه آزادي ايران از مسير وعدههاي پوشالين نميگذرد. از طغيان ملي در عصر اول مهر!!! عبور نميكند. از مصادره جنبش سبز آزاديخواهي به نام خيزش خلق مبارز!!! و تخطئه رسانهاي براي تصاحب باورهاي يك حركت ملي نميگذرد.
دوستان!!! ماجراي ما، مثل آن مترسكي است كه براي كلاغهاي مهاجم به مزرعه مام وطن، نشيمنگاه امن گشته است. تا هستند دشمنان نادان چه جاي نگراني است براي آنان كه در ایران بر مسند ستم تكيه زدهاند. و چه جاي گله كه آن هفتاد ميليون، بياعتماد به من و شما، سرگردان گرفتاريهاي روزمرهاي باشند كه به قول شاملوي بزرگ، «غم نان» برايشان آفريده است.
از من گلايهمند نباشيد، بگذاريد به حساب آن كه هنوز حساب دستم نيست!!! كه در اين سوي كره خاكي، حرفهاي آن سوي كره خاكي معنايي ندارد. اما همين وطنپرستي ماست كه كمتر از وطنفروشي ديگران نيست.
خوشا آنكه اگر براستي مرد راه مقابله با سرنوشت شومي هستيم كه قرنهاست سايه سياه جغدوارهاش را بر تارك مردان و زنان ايران افكنده است، دل به آموختن و آموزاندن بسپاريم. بياموزيم و بياموزانيم. ياد بگيريم كه حرمت و كرامت انسان چيست و آنگاه به وسيله ای كه مقدورمان است، اين كليد سعادت بشري را دست به دست و سينه به سينه و نفس به نفس به يكايك اين هفتاد و چند ميليون ايراني در هر كجا كه هستند برسانیم، تا قفل شوم تقدير جاهلانه حاكم را هر كس به قدر همتش بگشايد. آن هنگام است كه روشنايي خورشيد آزادي را كه روزي نقش پرچم ايران بود، اينبار نه در پرچم كه در سينه يكايك مردان و زنان آن وطن خواهيم يافت.
البته زياد سخت نگيرید. مختاريد كه نقد كنيد و ايراد بگيريد. اما نه آن شعارهاي ما و نه اين شعارهاي من!!! هيچكدام ارزش دقيقهاي تدبر و آموختن را ندارد.
دوست؛ بيا كتابي برداريم، چيزي ياد بگيريم و صد البته اگر دو خطي ياد گرفتيم. يك خط بياموزانيم.