سي و اندي سال پيش و قبل از آن وقتي به اين كشور سفر ميكردي ميدانستي كه در مقام يك توريست زيباييهاي ينگه دنيا را خواهي ديد و از آن لذت خواهي بود. با دلار هفت توماني آمده بودي و بسياري از اهل آمريكا پيش خود تصور ميكردند كه تو در جيبت شعبهاي از يكي از چاههاي نفت خوزستان را داري. اما حالا سي و اندي سال است كه ...
اين روزها هموطنان بسياري هستند كه به دليل شرايط استبدادي حاكم بر كشورمان رنج هجرت را بر خود هموار ميكنند و در پي يافتن آرامشي كه در موطن خود از دست دادهاند، دل به دريا و بال به باد ميسپارند تا شايد در ديگر نقاط اين كره خاكي و در ميان مردماني كه از فرهنگهاي ديگر ميزبان اين ميهمانان شايد حتي ناخوانده ميشوند، جستجوگر گمشدهاي به اسم خوشبختي باشد.
گروهي راهي سرزمينهاي سبز و حارهاي جنوب شرق آسيا شدهاند. گروهي خوشبختي را در كوچهها و خيابانهاي سنگ فرش شده اروپا جستجو ميكنند و البته گروهي ديگر که به باور خود خوششانستر بودهاند راهي ينگه دنيا ميشوند تا در آمريكا كه مهد آزادي و ليبراليسم قلمداد ميشود به آرامش برسند.
مهاجرت ايرانيان به آمريكا را ميتوان به چند دسته كلي تقسيم كرد. نخستين دسته از مهاجرين اجباري را مقامات و دولت مردان رژيم گذشته ايران تشكيل ميدادند كه پس از انقلاب راهي اين سرزمين شدند، گروه دوم متفکرین و هنرمندان، عليالخصوص ستارگان موسيقي بودند كه راهي آمريكا شدند و با آمدن آنها، لسآنجلس از شهري غريبه براي ايرانيان به بزرگترين كلوني ايرانيان مقيم خارج از كشور تبديل شد. در اين ميانه بسياري هم به دلايل اقتصادي و به دنبال زندگي بهتر راهي آمريكا شدند و اقشار گونه گون و تجارتهاي رنگارنگ ايراني را به اين كلوني اضافه كردند. در دهه 70 شمسي(1990 میلادی)یعنی قريب به 10 تا 20 سال گذشته گروه ديگري از مهاجرين اجباري راهي آمريكا شدند، كساني كه عموماً دانشجو و يا تحصيل كردههاي دانشگاهي بودند. كساني كه ديگر حكومت ايران جايي براي آنها در ايران نداشت. كساني كه با خود كولهباري از استعدادهاي نوپا و صاحب انگيزه و عمل را به آمريكا آوردند و پس از آنها در دوره اخير يعني ظرف همين دو سال و اندي پس از انتخابات كساني راهي سرزمين اين سوي درياها شدند كه يا متفكر بودند، یا روزنامه نگار ،هنرمند، نقاش و انديشمند، كساني كه باور داشتند آزادي براي ايران در روزهاي پرالتهاب پس از انتخابات ژوئن 2009 به مذبح رفت.
آري كساني آمدند كه جانشان را در قلمهايشان و عشقهايشان را در نوشتههايشان به اثبات رسانده بودند. كساني كه زنده بودند تا ميتوانستند بنويسند و انديشهشان را به گوش مردمانشان برسانند. آنها را چنان سخت به بند كشيدند و چنان در ايران استبداد زده تحت فشار قرار دادند كه در ديگر جايي براي ماندنشان نمانده بود.
اين ميهمانان تازه از راه رسيده كه در اين يكي دو سال به جمع ايرانيان آمريكا اضافه شدهاند، كساني هستند كه در سرزمين مادريمان قلمهايشان را استبدادگران شكستند و چونان خار در چشمها و حلقهايشان فرو كردند تا نه ببينند و نه بگويند. اما قلبهايشان را برداشتند و با چشماني خونبار جلاي وطن كردند تا با كساني كه از خون و تبار و نژاد آنها بودند در اين سوي جهان قدمي براي ملتي بردارند كه گرده در زير بار ظلم خرد كرده است.
اما اينجا و در اين سوي دنيا ما اين بار نه با قلمهايشان كار داشتيم و نه با چشم و گلويشان. اما ما به ظاهر هموطنان، قلبهايشان را نشانه گرفتيم تا آن را بشكنيم، اميدشان را بگيريم و به آنها بگوييم: «عمو جان؛ برو ته خط! حالا كـــــــــــــو!!! تا تو بخواهد نوبت تو شود!!»
بلي دلشهايشان را شكستيم و رمانديم مرغ اميد را از خانه قلبهاي آنها، آنها كه با حرفهاي تازه آمده بودند. با صداي پاك و بيرياي يكايك شهروندان ايران براي ما پيام آورده بودند. ما پيامبران نسل امروز ايران را دهان بستيم، قلم از دست گرفتيم و ...
راستي ما بايكي از بهترين مهمانان ناخوانده نسل امروز ايران كه مجبور به ترك وطن شده است چگونه برخورد كرديم؟! در ميان من و شما روزنامهنگاران بسياري هستند كه در اين چند ساله اخير به ما پيوستهاند؛ آيا انديشيدهايد كه چرا بايد آنها را در شغلهايي متفاوت اما به دور از حرفه اصلي خود پيدا كرد؟!
ميدانيد صاحب ثروت شدن، يك بيزينس موفق داشتن و بسياري از فعاليتهاي شغلي از دست همه كس بر ميآيد. اما آيا همه ميتوانند قلمهايشان را چنان روي كاغذ بچرخانند كه رعشه بر تن استبداد افتد.
آنها قلمهايشان را شكستند و ما دلهايشان را؟! آنها مستبد بودند و ما بيتوجه! و در اين ميانه قرباني روزنامه نگاران و نویسندگانی كه ايران امروز بزرگترين زندان براي آنهاست. مردان و زناني كه به جرم انديشيدن، ديدن و نوشتن زنداني ميشوند، شكنجه ميشوند، تبعيد ميشوند و آنگاه كه نوبت به ما ميرسد، باز اين آنها هستند كه قرباني ميشوند. به خاطر می آورید در دوران مدرسه به مداد و خودکار و کاغذ و دفترچه می گفتند "لوازم التحریر"؟ میدان "التحریر" قاهره را هم که حتماً به خاطر دارید؟ ساده است محاسبه این دو جمله باهم... لوازم التحریر به معنای وسایل نوشتن نیست بلکه به معنای "ابزار آزادی" است. حرمت گذاریم آنانی را که عمری است با ابزار آزادی به جنگ استبداد رفته اند.