جمعه، شهریور ۱۰، ۱۳۹۱

آدم های خوب، آدم های خوبتر

شاید مهمترین شاخصه قابل مطالعه در جوامع مهاجر نشین (مانند جامعه ایرانیان مقیم آمریکا) الگو تناسب اجتماعی تطبیقی بین آن جامعه و جامعه مادر باشد. الگویی که به صورتی ملموس خوبی ها، بدی ها ، هدف گذاری ها و انسجام اجتماعی جامعه مادر را در شرایط منطبق با الگوی اجتماعی حاکم در کشور میزبان برای هر پژوهشگری به روشنی نمایان می کند.

از این روست که جامعه شناسان برای دست یابی به الگوی های مدل در ایران آینده بی شک نیاز مند مطالعه جامعه مهاجر ایرانی در سایر نقاط جهان هستند.
 
در هر خانواده ای هم فرزند خوب هست هم فرزند خوب تر. من شک ندارم اگر از پدر و مادر یک فرد خطا کار هم که بپرسیم، آنها فرزند خود را دوست دارند، او را به خاطر اشتباهش سرزنش می کنند و یا به اندازه خطایی که از او سر زده است مورد تنبیه قرار می دهند اما مهر قلبی خود را از او دریغ نمی کنند. به همین دلیل است که فرزند خطا کار برای والدینش خوب است و فرزندی که خطایی از او سر نمی زند خوبتر.
جامعه درست به سان یک خانواده است با این تفاوت که نقش ها و مسئولیت های ما در قبال دیگر افراد جامعه دائما در حال تغییر است و طبیعی است که هر یک از ما در مرحله ای نقش فرو دست را به عهده می گیریم و در مرحله ای دیگر نقش فرا دست را بازی می کنیم. حتی در بسیاری از مواقع این مراحل حالت موازی دارند و یا در امتداد یکدیگر قرار می گیرند.
برای مثال شما جوانی هستید که در همین جامعه مهاجر امریکایی برای انجام یکی از مراحل مربوط به اقامت خود به وکیل مهاجرت مراجعه می کنید، پس در قبال وکیل شما نقش فرودست را دارید. در حالی که در همان دفتر وکیل، دوستی به شما تلفن می کند و از شما آدرس محلی را می پرسد که پیش از این در آن محل بوده اید و شما پاسخ می گویید، در این مرحله شما نقش فرا دست را دارید. پس درک این مسئله حائز اهمیت است که روابط متقابل اجتماعی از همین فراز و فرود ها در مناسبات تشکیل شده و در قبال میزان توانایی و سطح ارتباط اجتماعی افراد در حال فراز و فرود است.
از سوی دیگر بی شک حفظ هویت مشترک که از شاخصه های حفظ جامعه اقلیت است، نیازمند همگرایی و تبادل بیشتر در انطباق جایگاه ها و مناسبات اجتماعی ناشی از فراز و فرود روابط اجتماعی افراد داخل یک گروه است.
به جبر زمان و فرهنگ، عزیزان ایرانی که در داخل وطن مالوف به عنوان اقلیت در سالیان معاصر زیسته اند (همانند هموطنان زرتشتی، کلیمی، بهایی، مسیحی و حتی برخی اقلیت های قومی) این موضوع را به درستی فرا گرفته اند که تنها مسیر بقای جامعه اقلیت از راه همبستگی فکری و اتکا به داشته های مشترک، پیش می رود. در حالی که بسیاری از ایرانیان که در داخل ایران جزء عموم مردم طبقه بندی می شدند، طبیعی است که چنین تجربه تاریخی مهمی را در وطن کسب نکرده اند و در این سوی دنیا - به هر دلیلی و هر روشی که اقامت گزیده اند- شاید برای نخستین بار با موضوعی مواجه شده اند که تا پیش از این امری طبیعی در زندگی اقلیت ها در ایران محسوب می شده است.
این بی تجربگی در بسیاری از مواقع منشا گرفتاری هایی برای برخی هموطنانمان در جامعه ایرانیان مقیم خارج از کشور می شود که ضربه اجتماعی ناشی از این گرفتاری ها حتی بیش از خود این عزیزان اساس جامعه اقلیت ایرانی ساکن در منطقه ای از خارج از ایران را تحت تاثیر قرار می دهد. به گونه ای که مرز بندی های به وجود آمده ناشی از این تضادها موجب دلخوری و یا حتی تنش هایی میان جامعه مهاجر می گردد.
اگر همچنان به نخستین فراز این نوشتار برگردیم که جامعه را نمونه بسط یافته ای از خانواده می داند، باید قبول کنیم که حتی بدترین افراد جامعه هم باز عضوی از این خانواده هستند که شاید مهمترین عنصر بقایش در تقسیم اعضا به خوب و خوب تر به جای خوب و بد است.
شاید برخی از هموطنانمان به دلایل گوناگون، راه را از بی راه تشخیص نداده باشند، شاید برخی به دلایل مادی، فرهنگی، اعتقادی و یا حتی مذهبی به اصولی پایبند باشند که مورد پسند ما نیست، شاید در میان این جامعه کسانی پیدا شوند که زبان تند و تیزشان در نقد حتی بی انصافانه موجب رنجش خاطر فرد یا گروهی را فراهم آورد. باید دانست که این افراد را نباید اعضای بد جامعه محسوب کرد. بلکه باید آنها را خوب دانست و به آنها یاری رساند تا به مانند دیگر کوشندگان و فعالان جامعه که در پناه رفتار آگاهانه و با در نظر داشتن جمیع شرایط حیات در جامعه ای مانند جامعه ایرانیان مقیم آمریکا آن هم در مقطعی از زمان که دو کشور در قطع ارتباط کامل فرهنگی و سیاسی قرار دارند، تبدیل به افراد خوبتر جامعه شوند.
مهم این است که درک کنیم در جابجایی ایرانیان از کشوری که قرن ها در سایه سیاه استبداد زیسته است به سرزمینی که مهد آزادی بیان و دموکراسی نام دارد بی شک چالش های فرهنگی و اعتقادی بسیاری پدید می آید که تنها با درک آگاهانه از شرایط موجود است که هر عضو جامعه می تواند خود را با آنها همگون کرده و شایسته عضوی خوبتر برای این جامعه باشد. عضوی که در انسجام جامعه اقلیت تاثیر بهینه دارد، نه تاثیر مخرب.

چهارشنبه، مرداد ۲۵، ۱۳۹۱

نوشته ای که خواننده ای ندارد

در میان روزنامه نگاران مثلی رایج است که وقتی برای موضوعی بکار می رود نشان از زحمت بی ارزش و تلاش بدون تاثیری دارد که علی الرغم هزینه هایش منفعتی به همراه ندارد. مثلی که تیتر همین نوشته مضمونی از آن است: «نوشته ای که خواننده ای ندارد».
ذکر این نکته نه از آن روست که قصدطرح موضوعی رسانه ای را دارم، بلکه این گفته را دست مایه اشاره به موضوعی قرار داده ام که این روزها در جامعه ایرانیان مهاجر به ایالات متحده آمریکا آنرا به مثابه یک بحران می بینم. عدم اعتماد اجتماعی متقابل.

در سال های اخیر با اینکه بسیاری از دست اندرکاران علوم اجتماعی به مهاجرت از ایران اقدام کرده اند و یا بسیاری از مهاجران ایرانی در این حوزه در دانشگاه های غربی، علی الخصوص دانشگاه های امریکایی تحصیل کرده اند، اما درک عینی مبتنی بر روند بازشناسی اجتماعی روشنی از موقعیت، کارکردها و مناسبات فرا فردی ایرانیان مقیم ایالات متحده امریکا در قالب مقالاتی علمی و نتایج پژوهش هایی مدون به انتشار نرسیده است.
نمی دانم این کم کاری از جامعه شناسان ایرانی مقیم در این سوی دنیا بوده است و یا اینکه کسی برای این مناسبات فرا فردی اهمیتی قایل نمی شود؟ با اینکه در سال های اخیر جامعه ایرانیان امریکا در حوزه علوم روانشناسی و تحلیل فردی رشد چشمگیری داشته است که در قواره استاندارد های علمی می گنجد، اما به همین میزان در شناخت مناسبات اجتماعی اش، کم کاری در آن دیده می شود.
برخی معتقدند که این جامعه در حالی توانسته است به حیات خود در دل جامعه میزبان امریکایی ادامه دهد که با همدلی و یا به عبارتی بهتر وابستگی های خانوادگی، فامیلی، مذهبی (علی الخصوص در بین یهودیان و بهاییان) و در سطحی عمومی تر با تاکید بر داشته ها و سلیقه های مشترک که برخاسته از زادگاه مشترک در آن سوی جهان است، به حفظ قواره های مدنی خود مبادرت ورزیده است. بی شک هم زبانی یک از مهمترین داشته های فرهنگی است که در حفظ این فرم رایج به ایرانیان مقیم در امریکا کمک شایانی کرده است. اما آیا همزبانی می تواند دلیلی برای بقای جامعه ایرانیان محسوب شود؟
جامعه ای که امروزه در پیچیدگی های گسترده مناسبات اقتصادی، همکاری های شغلی، روال مرسوم بده بستان های مالی و در قالب تکاپوی هر فرد برای داشتن زندگی بهتر در کنار دیگر هموطنانش در خارج از ایران شکل گرفته است و به نوعی از مجموعه دارایی ها و خدمات همین هموطنان و همزبانان بهره می برد، بی شک به جز موضوع بنیادینی مانند همگرایی زبانی- ملیتی، نیازمند خصایص دیگری نیز هست که با اتکای به آن خصایص بتواند استمرار حیات بدهد.
اجازه بدهید با مثالی این زنجیره را بهتر توضیح دهم. فکر کنید یک هم وطن با پرداخت 3 دلار و خرید یک مجله موجب تامین درآمد من شود، من هم همین 3 دلار را در خرید از یک سوپر مارکت ایرانی هزینه کنم، دوست صاحب سوپر مارکت با مراجعه به پزشک خود همین 3 دلار را در قالب بخشی از حق ویزیت او پرداخت کند، پزشک ایرانی به رستوران برود و بازهم همین 3 دلار را صرف نوش جان کردن غذایی کند، صاحب رستوران برای استفاده از خدمات حسابداری همین 3 دلار را به حسابدار خود بپردازد و آن حسابدار هم برای بهره مندی از خدمات یک وکیل این مبلغ را به او منتقل نماید، وکیل هم به سراغ همان فردی برود که در ابتدا مجله را خریده بود و همین 3 دلار را در ازای خدمتی دیگر در اختیار او قرار دهد. این زنجیره نمونه عینی بخشی از مناسباتی است که همه روزه بین ما در جامعه کوچک مهاجر نشینمان رخ می دهد. اما دلایل گوناگونی ممکن است به بریده شدن این زنجیره بیانجامد. مثلا اگر ترجیح بدهیم از فروشگاه ایرانی خرید نکنیم، اگر نخواهیم یک پزشک همزبان ما را معاینه کند، اگر نتوانیم به یک وکیل هم وطن اعتماد کنیم، اگر ذائقه مان میلی به غذای ایرانی نداشته باشد و...
ولی در کنار همه این موارد که به قطع مقطعی مناسبات چرخه اجتماعی مرسوم بین ما می انجامد، یک دغدغه بزرگتر هم وجود دارد. دغدغه ای که جامعه شناسان آن را سلب اعتماد اجتماعی متقابل عنوان می کنند. گروهی بر این باورند که سلب اعتماد اجتماعی به معنای عدم اعتماد جامعه به یک فرد و یا موضوع خاص است. در حالی که این تعریف فقط نیمی از حقیقت را نشان می دهد. چرا که سلب اعتماد اجتماعی مفهومی بر اساس روابط دو سویه است که به حذف فاکتور اعتماد متقابل بین اعضای یک جامعه بر اساس باوری (حال به درست یا غلط) منجر می شود.
وقتی چنین اعتمادی نباشد، نقش افراد به عنوان تامین کننده مسیر ارتباطات اجتماعی که به شکل پذیری روابط اجتماعی و در نهایت فرم گیری جامعه منجر می شود، کمرنگ شده و دغدغه های فردی بر نیاز های اجتماعی پیشی می گیرد. این لحظه ایست که ما سعی می کنیم با حفظ منافع شخصی مان منافع جامعه میزبان را قربانی کنیم. به عنوان سهل الوصول ترین مثال در درک بهتر موضوع در نظر بگیرید که یک فروشگاه آمریکایی مثلا شکر را به ازای هر پوند 2 دلار ارزان تر از همان شکر در فروشگاه ایرانی بفروشد. عقل سلیم حکم می کند که شما با خرید از فروشنده ارزان تر با کیفیت برابر اصول معاش را رعایت کنید. اما همان عقل سلیم به شما بانگ می زند که دیگر فرآورده های آن فروشگاه هم می تواند به همین میزان گران تر و خرید از آن هم دقیقا با تناسبی از دریافت های شما به ضررتان باشد. پس از فروشنده ایرانی سلب اعتماد می کنید. فروشنده هم همین حالت را به دیگری پیدا می کند و این چرخه بار دیگر ادامه می یابد.
حال در این میان، آنچه بیش از هر چیز دیگری آسیب دیده است میزان اعتماد اعضای پدید آورنده این جامعه نسبت به هم و در نهایت خود جامعه است. به عبارت دیگر مطابق همان مثالی که در مقدمه ذکر کردم تلاش های انجام گرفته برای دوام و انسجام بیشتر جامعه مصداق نوشته هایی را پیدا می کند که کسی آن را نمی خواند. چرا که پایه ای ترین اصل تدوام بقا و رشد هر جامعه ای که به حفظ و توسعه اعتماد اجتماعی متکی است دچار خدشه شده است. اگرچه جوامع بشری بر اساس نیاز های انسانی شکل می گیرد اما به سرعت و با رشد جامعه رفع این نیازها از انگیزه اصلی به دلیل جنبی تغییر ماهیت داده و روابط مبتنی بر اعتماد و همدلی جای آن ها را می گیرد.
حال ماحصل این همه به قول قدیمی ها صغری و کبری چیدن همان شعر معروف مولانا که «همدلی از همزبانی خوشتر است». در حالی که نیاز به توجه به این مهم و حفظ همدلی و تاکید بر آن، در کنار وجه مشترک همه ما که همزبانی و هم میهنی در غربت است، بیش از پیش در روابط اجتماعی ایرانیان مقیم آمریکا خودنمایی می کند. ضرورتی که اگر نادیده انگاشته شود، بحرانی جدی به همراه دارد.

پنجشنبه، مرداد ۱۲، ۱۳۹۱

وطنم؛ پاره تنم

دنیا پر است از آنها که دل در سرزمینی جا می گذارند و پا در دیاری دیگر...
دنیا پر از کسانی مثل من و تو است. آری من و تو که این روزها خانه هردومان جایی جز وطنمان است. ما که چه از سر انتخاب و چه از سر اجبار جلای وطن کرده ایم... اما شنیدن سرود جاویدان ای ایران مو بر تن هایمان راست می کند و یاد ایران، اشک در چشمانمان می داوند.
ما برای ایرانیان فردا(کودکان ایرانی) در این سرزمین چه داریم؟

سخن گفتن پیرامون مقوله وطن پرستی از دو منظر در حوزه علوم انسانی مورد بازشناخت قرار می گیرد. یکی از دیدگاه علوم سیاسی و دیگر از زاویه دید علوم اجتماعی. در نگاه سیاسی همه توانایی های فردی، ملی و داشته های فرا هویتی که یک وطن پرست بدست آورده است در خدمت رونق و سربلندی وطن قرار می گیرد تا بتواند وطن مالوف را به درجه قابل قبولی از اعتبار بین المللی برسانند. گاه این مسیر از رهگذار موافقت و پشتیبانی از نظام حاکم عبور می کند. گاه هم همانند وضعیت امروزه ایران برای وطن پرستان در این سوی جهان از مسیر مقابله با نظام سیاسی حاکم می گذرد... در این دیدگاه آنچه بر دیگر موضوعات سبقت می گیرد آن است که چگونه منافع ملی و قابلیت های برآمده از هژمونی برخاسته از داشته های ملی یک مملکت در هر کجای جهان شناخته شده در بسیجی همگانی در راستای رشد و توسعه سرزمین مادری قرار گیرد. تا آنجا که سیاسیون ملیت را به عنوان یکی از سه پایه اصلی حفظ تمامیت ارضی و بقای نظام سیاسی هر جامعه ای می دانند. از کشوری مثل ژاپن با تمدنی هزار ساله تا کشورهای تازه استقلال یافته، همه و همه از این قاعده معین پیروی می کنند و حکومت ها با بهره برداری از همین اصل اولیه جامعه شناسی سیاسی در مفهوم ملیت، به تشکیل نظام های سیاسی، ارتش ها و دیگر قوای اجرایی و نظارتی مبادرت می کنند.

اما وطن پرستی در منظر علوم اجتماعی به گونه ای دیگر تعریف می شود. اجتماعیون معتقدند که رابطه وطن و فرد نوعی رابطه دو طرفه است و بر خلاف نگاه جامعه شناسی سیاسی معاصر که معتقد است: «وطن پرستی، وابستگی فرد به کشور خاصی که تابعیتش را داراست و متعهد است که به آن وفادار بماند.» وطن پرستی را یکنوع احساس ملی می دانند که تراوش آن دوستی و اخلاص برای وطن است اما در ازای این دوستی و اخلاص، دریافتی به فرد از وطن بازگردانده می شود که در شکل گیری هویت فردی، موقعیت اجتماعی و نوع باور فرهنگی او تاثیر می گذارد.

در حقیقت علوم اجتماعی وطن پرستی را به عبارت صحیح تر وطن دوستی دانسته و دلایلی را برای این دوستی ارایه می دهد که بر اساس تعریف موضوعی وطن می توان آنها را طبقه بندی کرد.

حال ببینیم تعریف علمی واژه پرکاربرد وطن چیست:

وطن جایی است که انسان در آن بدنیا می آید، از آب و هوایش استفاده می کند و تابعیتش را دارد. مثلاً تاجیکستان کشور مشترک همه تاجیک ها است، برزیل کشور مشترک همه برزیلی هاست و ایران کشور مشترک همه ما ایرانی ها.

در این تعریف حلقه گمشده ای نهفته است که درک صحیح آن نیازمند تدبر بیشتر است و آن اینکه در کلیت تعریف حقوقی وطن هیچ اشاره ای به هویت فرد نشده است. به عنوان مثال اگر فردی پس ازتولد و یا در کودکی از کشوری که در آن متولد شده است به کشوری دیگر مهاجرت کند و در کشور جدید رشد و نمو یابد - درست مانند بسیاری از نوجوانان و جوانان ایرانی امریکایی که امروزه بخش عمده ای از ایرانیان آمریکا را تشکیل می دهند- آیا همچنان باید وطن او را کشور زادگاهش دانست؟ بخشی از علوم اجتماعی که در حوزه قانون متمرکز است(حقوق) می گوید آری. اما علم جامعه شناسی مدرن برای پاسخ به این سئوال چنین قاطعیتی قائل نیست و درست همین جاست که موضوع وطن برای فرد، در قالب یک انتخاب مطرح می شود و او می تواند خود برگزیند که آیا سرزمینی که در آن به دنیا آمده است را وطن خود بداند و یا سرزمینی که در آن رشد پیدا کرده است.

اینکه فرد کدام یک از دو گزینه را انتخاب کند به شرایط روحی، فرهنگی و حس تمایل فرد به گذشته و شناخت و آگاهی اکتسابی او از داشته های فرهنگی سرزمین اولیه باز می گردد و اینکه خانواده و مربیان او تا چه اندازه در تربیت او نقش سرزمین اصلی را حفظ کرده باشند. در نهایت هم شرایط اجتماعی حاکم در سرزمین دوم در این انتخاب نقش بازی می کند و اینکه در جامعه میزبان تا چه اندازه داشتن تابعیت دوگانه مقبول بوده و جامعه پیرامونی پذیرای مهاجران باشد و اصولا رگه های نژادی در نقش پذیری اجتماعی تا چه اندازه موثر دیده شود از دیگر عواملی است که به پر رنگی و یا کم رنگی شرایط جامعه میزبان در تصمیم فرد منجر می شود.

با توجه به آنچه تا کنون گفته شد برای تعریف درست تر از وطن پرستی نیاز به شناخت قلبی از سرزمینی که از آن آمده ایم داریم. شاید برای کسانی که بخش عمده ای از زندگی خود را در ایران گذرانده باشند این مهم اتفاق افتاده باشد و به درستی بتوانند واژه وطن را در شهر به شهر آن سرزمین کهن معنا کنند. اما برای نسل های جدیدتر نیاز مبرم به برقراری این ارتباط فرهنگی آن هم در شرایطی که حکومت فعلی ایران با سیاست های غلط و رفتارهای نابخردانه باعث شده است تا نام ایران در افکار عمومی جوامع میزبان که عموما غربی هم هستند مترادف با مفاهیم ناخوشایند سیاسی باشد، به یک ضرورت تبدیل شده است.

تصور کنید دختر یا پسر نوجوان شما که کمتر از نیمی از عمر خود را در ایران گذرانده است و حالا با داشتن سنی در حدود 13-14 سالگی در مدرسه ای در شهری مانند لس آنجلس و یا نیویورک که به رنگین کمان فرهنگ ها و ملیت ها شهرت دارند با این تصور عمومی همکلاسی هایش رو بروست که ایران به معنی نابودی اسراییل است. یا ایران و بمب هسته ای با هم مترادف است و یا مواردی از این دست... قبول کنید که کودک و یا نوجوان ایرانی الاصل که در این مرحله از زندگی در حال ساختن شخصیت اجتماعی خود است بیشتر ترجیح می دهد ایرانی نباشد تا اینکه ایرانیی باشد که همکلاسی هایش او را در منظر عضوی از یک کشور ... بدانند.

اینجاست که مهمترین نقش برای جامعه والدین ایرانی شکل می گیرد بد نیست به مدارس فرزندانتان بروید و در مراسم هایی با بهره گیری از شیرینی ها و غذاهای سنتی ایرانی همکلاسی های کودکان خود را با واقعیت های ایرانی آشنا کنید. دوستان فرزندانتان را به خانه فرا بخوانید و در یک میهمانی جذاب برای آنها به ایشان بیاموزانید که فرقی جدی بین ایران و جمهوری اسلامی وجود دارد. فرقی که من و شما به عنوان کسانی که اگر چه دور از وطن هستیم اما هنوز صدای سرود «ای ایران» وجودمان را به خروش می آورد؛ باید به نسل های بعدی خود بیاموزانیم.