در میان روزنامه نگاران مثلی رایج است که وقتی برای موضوعی بکار می رود نشان از زحمت بی ارزش و تلاش بدون تاثیری دارد که علی الرغم هزینه هایش منفعتی به همراه ندارد. مثلی که تیتر همین نوشته مضمونی از آن است: «نوشته ای که خواننده ای ندارد».
ذکر این نکته نه از آن روست که قصدطرح موضوعی رسانه ای را دارم، بلکه این گفته را دست مایه اشاره به موضوعی قرار داده ام که این روزها در جامعه ایرانیان مهاجر به ایالات متحده آمریکا آنرا به مثابه یک بحران می بینم. عدم اعتماد اجتماعی متقابل.
در سال های اخیر با اینکه بسیاری از دست اندرکاران علوم اجتماعی به مهاجرت از ایران اقدام کرده اند و یا بسیاری از مهاجران ایرانی در این حوزه در دانشگاه های غربی، علی الخصوص دانشگاه های امریکایی تحصیل کرده اند، اما درک عینی مبتنی بر روند بازشناسی اجتماعی روشنی از موقعیت، کارکردها و مناسبات فرا فردی ایرانیان مقیم ایالات متحده امریکا در قالب مقالاتی علمی و نتایج پژوهش هایی مدون به انتشار نرسیده است.
نمی دانم این کم کاری از جامعه شناسان ایرانی مقیم در این سوی دنیا بوده است و یا اینکه کسی برای این مناسبات فرا فردی اهمیتی قایل نمی شود؟ با اینکه در سال های اخیر جامعه ایرانیان امریکا در حوزه علوم روانشناسی و تحلیل فردی رشد چشمگیری داشته است که در قواره استاندارد های علمی می گنجد، اما به همین میزان در شناخت مناسبات اجتماعی اش، کم کاری در آن دیده می شود.
برخی معتقدند که این جامعه در حالی توانسته است به حیات خود در دل جامعه میزبان امریکایی ادامه دهد که با همدلی و یا به عبارتی بهتر وابستگی های خانوادگی، فامیلی، مذهبی (علی الخصوص در بین یهودیان و بهاییان) و در سطحی عمومی تر با تاکید بر داشته ها و سلیقه های مشترک که برخاسته از زادگاه مشترک در آن سوی جهان است، به حفظ قواره های مدنی خود مبادرت ورزیده است. بی شک هم زبانی یک از مهمترین داشته های فرهنگی است که در حفظ این فرم رایج به ایرانیان مقیم در امریکا کمک شایانی کرده است. اما آیا همزبانی می تواند دلیلی برای بقای جامعه ایرانیان محسوب شود؟
جامعه ای که امروزه در پیچیدگی های گسترده مناسبات اقتصادی، همکاری های شغلی، روال مرسوم بده بستان های مالی و در قالب تکاپوی هر فرد برای داشتن زندگی بهتر در کنار دیگر هموطنانش در خارج از ایران شکل گرفته است و به نوعی از مجموعه دارایی ها و خدمات همین هموطنان و همزبانان بهره می برد، بی شک به جز موضوع بنیادینی مانند همگرایی زبانی- ملیتی، نیازمند خصایص دیگری نیز هست که با اتکای به آن خصایص بتواند استمرار حیات بدهد.
اجازه بدهید با مثالی این زنجیره را بهتر توضیح دهم. فکر کنید یک هم وطن با پرداخت 3 دلار و خرید یک مجله موجب تامین درآمد من شود، من هم همین 3 دلار را در خرید از یک سوپر مارکت ایرانی هزینه کنم، دوست صاحب سوپر مارکت با مراجعه به پزشک خود همین 3 دلار را در قالب بخشی از حق ویزیت او پرداخت کند، پزشک ایرانی به رستوران برود و بازهم همین 3 دلار را صرف نوش جان کردن غذایی کند، صاحب رستوران برای استفاده از خدمات حسابداری همین 3 دلار را به حسابدار خود بپردازد و آن حسابدار هم برای بهره مندی از خدمات یک وکیل این مبلغ را به او منتقل نماید، وکیل هم به سراغ همان فردی برود که در ابتدا مجله را خریده بود و همین 3 دلار را در ازای خدمتی دیگر در اختیار او قرار دهد. این زنجیره نمونه عینی بخشی از مناسباتی است که همه روزه بین ما در جامعه کوچک مهاجر نشینمان رخ می دهد. اما دلایل گوناگونی ممکن است به بریده شدن این زنجیره بیانجامد. مثلا اگر ترجیح بدهیم از فروشگاه ایرانی خرید نکنیم، اگر نخواهیم یک پزشک همزبان ما را معاینه کند، اگر نتوانیم به یک وکیل هم وطن اعتماد کنیم، اگر ذائقه مان میلی به غذای ایرانی نداشته باشد و...
ولی در کنار همه این موارد که به قطع مقطعی مناسبات چرخه اجتماعی مرسوم بین ما می انجامد، یک دغدغه بزرگتر هم وجود دارد. دغدغه ای که جامعه شناسان آن را سلب اعتماد اجتماعی متقابل عنوان می کنند. گروهی بر این باورند که سلب اعتماد اجتماعی به معنای عدم اعتماد جامعه به یک فرد و یا موضوع خاص است. در حالی که این تعریف فقط نیمی از حقیقت را نشان می دهد. چرا که سلب اعتماد اجتماعی مفهومی بر اساس روابط دو سویه است که به حذف فاکتور اعتماد متقابل بین اعضای یک جامعه بر اساس باوری (حال به درست یا غلط) منجر می شود.
وقتی چنین اعتمادی نباشد، نقش افراد به عنوان تامین کننده مسیر ارتباطات اجتماعی که به شکل پذیری روابط اجتماعی و در نهایت فرم گیری جامعه منجر می شود، کمرنگ شده و دغدغه های فردی بر نیاز های اجتماعی پیشی می گیرد. این لحظه ایست که ما سعی می کنیم با حفظ منافع شخصی مان منافع جامعه میزبان را قربانی کنیم. به عنوان سهل الوصول ترین مثال در درک بهتر موضوع در نظر بگیرید که یک فروشگاه آمریکایی مثلا شکر را به ازای هر پوند 2 دلار ارزان تر از همان شکر در فروشگاه ایرانی بفروشد. عقل سلیم حکم می کند که شما با خرید از فروشنده ارزان تر با کیفیت برابر اصول معاش را رعایت کنید. اما همان عقل سلیم به شما بانگ می زند که دیگر فرآورده های آن فروشگاه هم می تواند به همین میزان گران تر و خرید از آن هم دقیقا با تناسبی از دریافت های شما به ضررتان باشد. پس از فروشنده ایرانی سلب اعتماد می کنید. فروشنده هم همین حالت را به دیگری پیدا می کند و این چرخه بار دیگر ادامه می یابد.
حال در این میان، آنچه بیش از هر چیز دیگری آسیب دیده است میزان اعتماد اعضای پدید آورنده این جامعه نسبت به هم و در نهایت خود جامعه است. به عبارت دیگر مطابق همان مثالی که در مقدمه ذکر کردم تلاش های انجام گرفته برای دوام و انسجام بیشتر جامعه مصداق نوشته هایی را پیدا می کند که کسی آن را نمی خواند. چرا که پایه ای ترین اصل تدوام بقا و رشد هر جامعه ای که به حفظ و توسعه اعتماد اجتماعی متکی است دچار خدشه شده است. اگرچه جوامع بشری بر اساس نیاز های انسانی شکل می گیرد اما به سرعت و با رشد جامعه رفع این نیازها از انگیزه اصلی به دلیل جنبی تغییر ماهیت داده و روابط مبتنی بر اعتماد و همدلی جای آن ها را می گیرد.
حال ماحصل این همه به قول قدیمی ها صغری و کبری چیدن همان شعر معروف مولانا که «همدلی از همزبانی خوشتر است». در حالی که نیاز به توجه به این مهم و حفظ همدلی و تاکید بر آن، در کنار وجه مشترک همه ما که همزبانی و هم میهنی در غربت است، بیش از پیش در روابط اجتماعی ایرانیان مقیم آمریکا خودنمایی می کند. ضرورتی که اگر نادیده انگاشته شود، بحرانی جدی به همراه دارد.