زندگي سرشار از اتفاقاتي است كه هر يك به نوبه خود شگفتي و تعجب به همراه ميآورد. گاهي برخي از اين رخدادها كوچك و شگفتي آن نيز به طبع خردي رویداد كوچك و گاهي بعضي ديگر چنان هيجان انگيز و بزرگ كه نه تنها خود ما را انگشت به دهان نگاه ميدارد بلكه بسياري ديگر از كساني كه در پيرامون ما هستند نيز از حيرت سرجايشان خشكشان ميزند.
حتما شما ميدانيد برنده شدن چه لذتي دارد. اما مهم اين است که چه برنده ميشوي؟! شايد شما يكي از كساني باشيد كه با بردن لاتاري، اقامت ايالات متحده را تصاحب كردهايد و يا در اطرافتان كسي را از اين دست بشناسيد و يا آنكه تاكنون در يك مسابقه لوتو شماره شانس شما برنده شده باشد، و يا كسي را بشناسيد كه برنده جايزه ميليون دلاري شده باشد. اما آيا براستي شانس فقط از همين يك طريق در خانه آدمي را ميزند.
دوستي دارم كه در زمينه خريد و فروش لوازم آنتيك فعاليت ميكند. او چندي پيش داستان خانمي را برايم تعريف كرد كه با اينكه وي را نه ديده و نه ميشناسم، هنوز از تعجب ناشي از قصه آن زن حيرت زدهام.
داستان از آنجا شروع ميشود كه اين خانم حدود 10 سال پيش از اين در يك گاراژ سل يك تابلو خاك گرفته و بيارزش نقاشي را از روي ترحم به قيمت فقط 5 دلار خريداري ميكند. تابلو به گوشه گاراژ خانه اين خانم ميآيد و براي مدت 10 سال، بله 10 سال در همان گوشه گاراژ ميماند، حتي يكي دوباري هم اين خانم قصد ميكند تا تابلوي مزبور را دور بياندازد. اما دست تقدير اين تابلو را برايش نگه ميدارد. تا اينكه در سال گذشته به دليل مشكلات مالي و ... كه اين روزها اكثر ما با آنها آشنايي داريم مجبور به ترك خانهاش ميشود. او براي فروش لوازم قيمتي خود همانند سرویس نقره و برخي اشياء زينتي نفيس كه در خانه داشت از يك كارشناس آنتيك دعوت ميكند تا به خانه او بيايد. در نهايت هم اجناس فروخته شده كارتون ميشوند و براي اينكه كارشناس آنتيك آنها را با خود ببرد به گوشه گاراژ و درست كنار همان تابلوي بيارزش 5 دلاري ميروند.
سرتان را درد نياورم. كارشناس محترم به طور كاملاً اتفاقي تابلو را ميبيند و آن را محك ميزند و به خانم صاحب خانه ميگويد؛ اگر اجازه بدهيد اين تابلو را هم ببرم شايد بتوانم از آن هم پولي براي شما دست و پا كنم و حالا شما فكر ميكنيد ميزان پولي كه آن تابلو به خانم صاحب خانه بازگرداند چقدر بوده است؟!
كمي حدس بزنيد؛ اصلاً ايراد ندارد، شايد حدس شما درست باشد.
بگذاريد اينجا يك پرانتز باز كنم و بعد قيمتي كه تابلو به فروش رفت را به عرضتان برسانم. همه ما آدمها در درون و برون خود اجزاي با ارزشي از زندگي را به همراه داريم يكي سرويس نقره دارد، يكي سنگهاي جواهرنشان و يكي هم علم و دانش و آگاهي؛ اينها همه مواهب ارزشمندي است كه يكايك ما از ارزش آنها با خبريم. اما به راستي چه گوهرهاي پنهاني در گوشه كنار زندگي يكايك ما وجود دارد كه خودمان هم از ارزش آنها بيخبريم؟ شايد به راستي يكي از اين گوهرها هم در اطراف ما باشد، گوهري كه يافتنش كم از بردن بليط بختآزمايي نيست.
اما گوهر اصلي و حقيقي در اطراف ما نيست. در درون ماست. در وجود ما جوهرهاي كه گروهي عقل ميخوانند و گروهي همت ميدانند. امروزيها به ايده خوب تعبيرش ميكنند و كساني كه دم از متافيزيك ميزنند به سازگاري موج دروني با انرژيهاي مثبت عالم مربوطش ميسازند. اين گوهر دروني را چگونه خواهيم يافت.
برگرديم به آخر قصه؛ تابلويي كه آنروز آن خانم در يك گاراژ سل به قيمت 5 دلار خريده بود، اخيراً در يكي از حراجيهاي معروف اشياء هنري به قيمت 25 ميليون دلار به فروش رسيده است. سهم آن خانم از اين رقم هنگفت كه مثل يك گنج پنهان سالها در خانهاش بوده بالغ بر 60 درصد قيمت فروش است.
حالا شايد من و شما هم گنج پنهانمان را بتوانيم پيدا كنيم. راستي قيمت گنج پنهان ما چقدر است؟!