جمعه، آبان ۲۰، ۱۳۹۰

تابستان‌هاي تــــــــهران، تابستان های لس آنجلس


نمي‌دانم آخرين باري كه زير آفتاب سوزان تابستاني تهران در خيابان‌هاي بزرگترين شهر خاورميانه قدم زده‌ايد؛ كي بوده است؟! نمي‌دانم آيا هنوز آن خيابان‌هاي غبار گرفته از دود اگزوز خودروها و آلودگي هوا را به ياد داريد يا آنكه عمر حضورتان در كشور آمريكا بيش از عمر زنداني شدن ملت آزاده ايران، در ایران است؟!

دوستان من، چند شماره‌ايست كه اين آخرين نوشته فرصت گفتگوي كوتاهي را به ما داده است تا گپي بزنيم و درد دلي كنيم؛ و اين هم گپي از همين دست است، فرصتي كه در آن لختي با هم به مقايسه بنشستيم و در آخر نتيجه‌اي بگيريم.
چند روز قبل يكي از همكارانم كه به تازگي از ايران بازگشته است را به احوال‌پرسي گرفتم و پشت سوالاتم حس غمگين دلتنگي براي سرزمين مادريم را مخفي كردم. اما پر واضح بود كه يكايك سنگ فرش‌هاي خيابان‌هاي تهران را كه با آرامش، زير پاي عابران آفتاب سوخته در اين تابستان رو به پايان روي زمين آرميده‌اند با دلتنگي خاصي جستجو مي‌كردم در پاسخ‌هايي كه او مي‌گفت.
دوستان من ايران امروز زنداني به وسعت يك ميليون و ششصد و اندي هزار كيلومتر مربع است كه حاكميت استبدادي ناشي از جمهوري جنايت يكايك هموطنان ما را در آن به گروگان گرفته است. ولي اگر از جنبه شعارگونه آن بگذريم و لختي در عمق فاجعه زيستن در پهنه استيلاي استبداد تامل كنيم مي‌بينيم كه يكايك دوستان، اقوام، عزيزان و هموطنان ما چگونه آخرين روزهاي تابستان 90 را سپري مي‌كنند و ما در اين سوي دنيا چطور؟!!
تهران تابستان‌هاي گرمي دارد گاهي دماي هوا تا 125 درجه فارنهايت هم در اين شهر مي‌رسد. اما به صورت میانگین دماي 105 درجه‌اي روندي معمولي در شهري است كه در آن حدود 12 ميليون نفر به كار و تحصيل و زندگي مشغول هستند و هر روز بيش از 5 ميليون اتومبيل در خيابان‌هاي پرجنب و جوش آن در حال تردد است.
مردم از گوشه و كنار آن از خانه بيرون مي‌آيند و در جستجوي لقمه‌اي نان حلال به سر كارهايشان مي‌روند. كارهايي كه عموماً زير پوششي دروغين از آرامش خبر از فاجعه انساني مي‌دهد. هواي گرم، زندگي سخت، كنترل شديد و سركوب حداكثري نخستين چيزهايي است كه ساكنان تهران در اين روزها با آن روبرو هستند.
دوستان! من و شما صبح كه از خواب بيدار مي‌شويم به سادگي لباس مي‌پوشيم و به راحتي خانه را در اين سوي دنيا به مقصد محل كار و يا تحصيلمان ترك مي‌كنيم. اما آيا دوستان و عزيزان ما هم در ايران به همين سادگی مي‌توانند راهي مقاصد خود شوند.
زناني كه در گرماي شديد تهران زير پوشش اجباري مي‌پوسند و زير شال و روسري و مقنعه و مانتو و چادرهاي سياه رنگ كه شور و شوق و عشق و جواني آنها را به تاراج مي‌برد، چندين برابر من و شما گرماي سوزان را تجربه مي‌كنند. آنها هر روز شاهد جهنم هستند و در حكومتي كه به آنها وعده بهشت را مي‌داد، داغي سوزان آفتاب تهران را چونان شعبه‌اي از جهنم درمي‌يابند و كوچكترين تلاش آنها براي داشتن حداقل آرامش در زندگي به دليلي تبديل مي‌شود كه دستاويز سركوب گران است تا با ضربه‌هاي باتوم، دستبندهاي آهني و توهين و ناسزاها از آنان استقبال كنند.
دوستان من! زيستن در اين سوي اقيانوس‌ها آسان نيست، پرواضح است كه هر كدام از ما با سختي‌هايي در زندگي مواجه هستيم و مي‌دانيم كه اين زندگي بدون درد و اندوه براي هيچ بشري ميسر نيست. اما به لطف دموكراسي و حقوق بشر كرامت انساني‌مان حفظ مي‌شود و هيچ كس حق ندارد به من و تو به ناحق بگويد بالاي چشمت ابرو. اما آنجا در سرزميني كه عشق، ادب و انسانيت بر سفره خانواده‌هاست، خيابانهاي شهر در تصرف كوته بيناني است كه گويي چند تار موي زن ايراني رعشه بر اعصابشان مي‌اندازد و لرزه بر حاكميتشان. آنها كه در خصوصی‌ترين موارد زندگي انساني ايرانيان دخول کرده و چونان اشغالگراني سنگدل آرامش و امنيت را براي همگان به آرزويي دور و دست نيافتني تبديل مي‌كنند.
دوستان من هفته گذشته در شامگاهي باراني در واشنگتن دي سي، در فاصله 150 یاردي كاخ سفيد قدم مي‌زدم و حتي يك نفر هم نيامد و از من به عنوان يك غيرآمريكايي بپرسد كه آقا شما اينجا پشت ديوارهاي مهمترين بناي حكومتي ما چكار داريد و اين وقت شب اينجا چه مي‌خواهيد. و باز به ياد مي‌آورم كه شهر زادگاهم، در تهراني كه بيش از هر كجاي ديگر در جهان به آن تعلق خاطر دارم و در آن حق!!! چگونه مورد تعرض ماموران حكومتي قرار گرفته‌ام در حالي كه به سادگي در حال پيمودن راه خانه بوده‌ام.
عزيزان من بين تابستان‌هاي تهران و تابستان‌هاي لس‌آنجلس فرق‌هاي بزرگي هست. فرق‌هايي كه اگر به درستي به آنها نگاه كنيم به ما يادآور مي‌شود چگونه زنداني را ترك كرده‌ايم و حس وظيفه‌اي را در ما بيدار نگه مي‌دارد كه ما در قبال ساير هموطنان در اسارت مانده‌مان مسووليم و وظيفه مان ايجاب مي‌كند تا در راستاي رساندن بهاري از كرامت انساني به آن سرزمين دربند كوشا باشيم. نه اينكه اين سوي دنيا غرق شده در آرامش ساحل‌هاي آزاد و شب‌هاي شاد فراموش كنيم وطني است كه مردمش بزرگترين فاجعه انسان زيستي معاصر جهان را تجربه مي‌كنند.