جمعه، آبان ۲۰، ۱۳۹۰

آی آدم ها که در ساحل بساط دلگشا دارید

حالا درست 70 سال از زمانی که قلم نیما بر کاغذ های سفید چرخید تا جوهر را به گونه ای نقش کاغذ کند که ما بخوانیم «آی آدم ها در ساحل نشسته شاد و خندانید» می گذرد. هفتاد سال از پاییز 1320 خورشیدی تا اکنون که پاییز 1390 به نیمه راه رسیده است. اما در این هفتاد سال آیا کسی برخاست تا به یاری آن که در دریا مغروق است بشتابد؟!!!

به هیچ عنوان قصد ندارم به کسی یاد آوری کنم که ما در قبال سایر انسان ها وظیفه ای داریم و باید به آنها یاری رسانیم و این گونه جمله هایی را به کار ببرم که اگر گوشی برای شنیدنشان بوده است تا به حال به یقین شنیده شده اند و آنها که تا امروز نشنیده اند هم از این دو خط و نصفی این مرقومه مختصر طرفی برای شنیدن بر نمی بندند...
می خواهم این بار از حرف هایی سخن بگویم که سرشار از نا گفته هایی است که ما به خودمان نمی گوییم. آن چند جمله ای که عموما هرگز به خودمان یادآوری نمی کنیم. جمله هایی که می دانیم اگر بخودمان بازگو کنیم عواقبی دارد که انصافا بسیاری از همین عواقب هراس دارند و برخی هم اگرچه هراسی به دل راه نمی دهند اما سرمنزلی را که در آن جملات مستتر است خاستگاه خود نمی دانند.
برای اینکه به سراغ اصل مطلب بروم لازم است چند جمله کوتاه برایتان مقدمه عرض کنم. تا کنون در باره تقارن شخصیت فردی چیزی شنیده اید؟ یا احساس کرده اید که گاهی وقت ها فاصله ای بین من حقیقی شما و آنچه در زندگی روزمره نشان می دهید وجود دارد؟
آیا پیش آمده است که در لحظه هایی از حیات خود به این باور برسید که این تضاد فی مابین آنچه هستید و آنچه باید باشید به درون مایه ای از خودتان باز می گردد؟
همه ما از یک روند تکاملی در رشد برخورداریم و مسیری تقریبا معین را برای زندگی می پیماییم و در کنار رشد جسمی به رشد احساسی، عقلی و اجتماعی نیز دست می یابیم. محققین حوزه علوم اجتماعی معتقدند که جدای از تاثیرات محیطی، این خود فرد است که بر اساس ظرفیت های ناشی از درک منطقی اش از روند زندگی به چرخه این تکامل شتاب بخشیده و خود را در مسیر صحیح رشد قرار می دهد. اما آنچه بیش از همه به یک فرد یاری می رساند تا در این سیر طریق حیاتی به جایگاهی درخور یک انسان برسد، پرورش احساسی و توانایی در برقراری تعامل صحیح با این حوزه از زندگی انسانی است. حوزه ای که بشر را در جایگاه ویژه ای قرار می دهد جایگاهی که در آن دوست می دارد و دوست داشته می شود.
بر منبای این تعریف است که می گویند:«محبت بر آمده از شعور است». اگرچه این جمله به باور بسیاری صحیح است، اما وقتی به مهربانی و وفای یک حیوان خانگی نگاه می کنیم می بینیم باید تعریف جدیدی از شعور ارایه کنیم. تعریفی که مناسب رشد احساسی ناشی از زندگی با وفاداری حسی و غریضی یک موجود زبان بسته باشد و به ما درک صحیح از فرآیند مهروزی بدهد.
اما خیانت که در مقابل وفاداری ناشی از محبت قرار دارد را بسیاری یک مفهوم شعور مندانه نمی دانند. اگرچه این باور نیز نیاز مند تغییر است، چرا که چنین پدیده ای در هیچ کجای عالم امکان به جز گردونه حیات بشری که موجود ذی شعور محسوب می گردد یافت نمی شود. اعتبار واژه هایی که ما برای بیان باور هایمان در طول زمان بکار برده ایم به نسبت مفاهیم انتزاعی مستتر در قالب های تعریفی آنها و شرایط احساس جمعی نسل بشر متغیر بوده و اینک بیش از هر برهه زمانی دیگر الزام به این تغییر ملموس است. شاید به این دلیل سرعت زندگی و تجربه در عصر ما به شکل سرسام آوری رشد کرده است تا آن اندازه که ما از درک صحیح و استنتاج لازم برای فهم موضوعی آنها عقب می مانیم.
زندگی هفتاد سال پیش راحت تر بود چون میزان داده های اطلاعاتی وارد شده به مغز و تاثیر گذار بر احساس ما بسیار محدود تر بود و مثال های ساده تری زندگی را رنگ می داد. مرحوم مادر بزرگ دوست داشتنی من همیشه می گفت: «وفاداری را از سگ، نجابت را از اسب و افتادگی را از فیل بیاموز». اما برای بچه های این دوره زمانه این جمله بیشتر به یک پیام تبلیغاتی برای یک باغ وحش شباهت دارد تا یک مفهوم آموزشی در حوزه تربیت روانی.
وقتی در آذر 1320 خورشیدی نیما «آی آدمها» را می نوشت در کنار هیچکدام از سواحل ایران ایستگاه غریق نجاتی وجود نداشت و مردم دنیا پیش خود فکر نمی کردند که حفاظت از کسانی که در حال غرق شدن هستند به عهده گارد ساحلی است، نه آنها!!!
در آن روزها اعتبار عشق ها رنگ دیگری داشت. محبت ها با یک تکست مسیج به پایان نمی رسید و آدمها در حدود دوستان فیس بوکی روابطشان را محدود نمی کردند.
دوستان؛ ما که این روزها در ساحل تکنولوژی و راحتی هایی که برایمان به ارمغان آورده است، بساط دلگشا داریم، گویی فراموشمان شده است این روح ماست که در دریای پر تلاطم زندگی مغروق است. بیایید حواسمان به روحمان و روح آدمهایی زندگی شان به ما گره خورده است باشد.