بیش از 2500 سال از زمامداری کوروش هخامنشی گذشته است. مردی که برای بسیاری از اهالی غیر فارسی زبان جهان، بهتر از فارسی زبانان شناخته شده است.
او که بود و چه کرد که جهان در مقابلش حالا بعد از هزاران سال کلاه احترام از سر بر میدارد، سوالی که تاریخ شناسان در پاسخ به آن مجدانه کوشیده اند. اما نکته اینجاست که ایرانیان به گواه تاریخ تا همین یک قرن پیش نه تنها او را نمیشناختند، بلکه از پادشاهی که امپراتوری ایران را پایه گذاری کرد را در قالب افسانههای کهن یادآوری کرده و حتی از حدود و صغور زندگی او کمترین اطلاعی نداشتند.
اما در حالی که منابع تاریخ نگاری ایرانی و فرهنگ مردم سرزمین پارس از کوروش غافل مانده بود، تاریخ نگاری یونانی و نیز بخشهای متعددی از تورات (کتاب مقدس یهودیان) و حتی در بخشی از قرآن(کتاب مقدس مسلمانان) به زندگی کوروش اشاره شده و در ستایش او سخنها به میان آمده است.
شاید تاثیر کوروش در کتاب مقدس تورات را باید یکی از مهمترین دلایلی دانست که این فرمانرواری پارسی در پیچ و خم تاریخ گم نشد و یادمان او ماندگار ماند. به این نمونه از متن کتاب مقدس توجه کنید:
«خداوند کوروش را برگزیده و به او توانایی بخشیده تا پادشاه شود و سرزمین ها را فتح کند و پادشاهان مقتدر را شکست دهد. خداوند دروازههای بابل را به روی او باز میکند. دیگر آن ها به روی کوروش بسته نخواهند ماند. خداوند میفرماید: ای کوروش، من پیشاپیش تو حرکت میکنم، کوهها را صاف میکنم، دروازههای مفرغی و پشت بندهای آهنی را میشکنم. گنجهای پنهان شده در تاریکی و ثروتهای نهفته را به تو میدهم. آن گاه خواهی فهمید که من خداوند، خدای اسرائیل هستم و تو را به نام خواندهام. من تو را برگزیدهام تا به اسرائیل که خدمتگزار من و قوم برگزیده من است یاری نمایی. هنگامی که تو هنوز مرا نمیشناختی، من تو را به نام خواندم. من خداوند هستم و غیر از من خدایی نیست. زمانی که مرا نمیشناختی، من به تو توانایی بخشیدم، تا مردم سراسر جهان بدانند که غیر از من خدایی دیگر وجود ندارد و تنها من خداوند هستم... من زمین را ساختم و انسان را بر روی آن خلق کردم. با دست خود آسمان ها را گسترانیدم. ماه و خورشید و ستارگان زیر فرمان من هستند. اکنون نیز کوروش را برانگیختهام تا به هدف عادلانه من جامه عمل بپوشاند. من تمام راههایش را راست خواهم ساخت. او بیآنکه انتظار پاداش داشته باشد، شهر من اورشلیم را بازسازی خواهد کرد و قوم اسیر مرا آزاد خواهد ساخت.» - از کتاب: «اشعیا، باب 45»
از دیگر پیامبران یاد شده در عصر اسارت یهودیان، عزرای نبی بود که به همراه بسیاری از یهودیان پس از سقوط یهودا در سال 586 قبل از میلاد به بابل تبعید شد و در سال 539 ق.م با آزادی اسیران یهودی توسط کوروش به سرزمین خود بازگشت. او در باب اول کتاب خود میگوید:
«در سـال اول سلطنت کوروش، پادشـاه پارس، خداوند آن چه را که توسط ارمیای نبی فرموده بود، به انجام رساند. خداوند کوروش را بر آن داشت تا فرمانی صادر کند و آن را نوشته به سراسر سرزمین پهناورش بفرستد. این است متن آن فرمان: من، کوروش پادشاه پارس، اعلام میدارم که خداوند، خدای آسمان ها، تمام ممالک جهان را به من بخشیده است و به من امر فرموده است که برای او در شهر اورشلیم که در یهودا است خانهای بسازم. بنابراین، از تمام یهودیانی که در سرزمین من هستند، کسانی که بخواهند میتوانند به آن جا بازگردند و خانه خداوند، خدای اسرائیل را در اورشلیم بنا کنند. خدا همراه ایشان باشد!»
بی تردید باید اذعان داشت که نمونههایی از این دست در کتاب مقدس موجب شد تا کوروش در تاریخ ماندگار شود و رفتار و کردار انسانی او به افسانهای دور مبدل نگردد. نکته مهم اینجاست که کوروش به همین نام و عنوان در متن کتاب مذهبی یهودیان مطرح میشود و وقتی بدانیم که یهودیان بر اساس آموزههای دینی خود موظف به داشتن سواد و مطالعه کتاب مقدس هستند متوجه میشویم که کوروش در بطن زندگی ایشان جاری و سیال بوده است.
در قرآن هم از کوروش یاد شده است. از آنجا که اعتقاد دارم بسیاری از آموزههای دین اسلام که قریب به یازده قرن پس از کوروش در صحرای عربستان ظهور کرد، بسیاری از مبانی فکری خود را با ترجمان ویژهای از آموزههای آیین یهود به دست آورده است. موضوعیت حضور کوروش هخامنشی نیز از همین پشتوانه در بخشی از قرآن قابل جستجوست. در آیات 82 تا 95 سوره کهف کوروش به عنوان ذوالقرنین(صاحب دو شاخ(بال)) معرفی شده و از او بهصورت پادشاهی که خداوند همهگونه کامیابی بدو داد، سخن رفتهاست که از سوی مغرب تا جایی که آفتاب غروب میکند و از سوی مشرق تا جایی که خورشید سر برمیآورد، رفت و سپس از جنوب به شمال رفت و به پای دو کوه رسید که در کناره آن قومی میزیستند و آنها از او خواستند تا میان آنها و قبیلههای بیشمار یاجوج و ماجوج سدی بسازد و وی چنین کرد.
مفسرین قرآن میگویند کوروش کسی بوده که به غرب و شرق لشکر کشید و آنگاه به قفقاز رفت و در آنجا سدی ساخت تا جلوی قبیلههای آسیایی را بگیرد و این قبیلهها را چینیها یوئهچی خواندهاند که با «یاجوج» شباهت دارد و مغولان را هم فنکوک خواندهاند که با ماجوج همانند است.
حال اینکه برای دوران متمادی این توصیف قرآن را بسیاری از مفسرین ایرانی!!! به اسکندر مقدونی منسوب میدانستند.
اما شاید روایت گزنفون را باید نقطه تلاقی حقایق تاریخی و روایتهای شبه افسانهای از زندگی کوروش بزرگ دانست. گزنفون، فیلسوف و مورخ یونانی است که سالیان دراز از زندگی خود را در آسیا گذراند. دوران زندگی او حدوداً بین سالهای ۴۳۰ تا ۳۴۵ پیش از میلاد بودهاست. با اینکه از او کتابهایی چون «آناباسیس»، «میهمانی»، «یادهای سقراط» و «سیاست آتنیان» برجای مانده است اما او شهرت خود را از کتاب «کوروشنامه» (سیروپدیا) که در هشت کتاب پرداخته شده و آنچنان که از نامش بر میآید به زندگی و حکمرانی پادشاهان هخامنشی میپردازد به دست آورده است.
کوروش نامه رمانی سیاسی درباره پرورش و آموزش فرمانروایی آرمانی است. هر چند روشن است که گزنفون نمیخواسته تاریخ نگاری کند، ولی نمیتوان بدرستی گونه ادبی این اثر را تمیز داد. آیا کوروش نامه تاریخ خاندان هخامنشی را به درستی بازتاب میدهد؟ بسیاری در اینباره تردید دارند. چرا که بسیاری از رخدادهای آن دوران پس و پیش شدهاند یا با همتای تاریخی آن یگانگی ندارند. همدوران نبودن گزنفون و کوروش (۵۸۰ تا ۵۳۰ پیش از میلاد) به خوبی نشان میدهد چرا برخی رخدادها در کوروش نامه به دورههای پس از وی اشاره میکند.
در ایالات متحده آمریکا اما گروه سیاسی بنیانگذار آن (که به پدران بنیانگذار آمریکا مشهورند) کوروش نامه را نمونه خوبی برای الهامگیری میدانستند. از همین رو توماس جفرسون همواره دو نسخه از آن را با خود داشت و در تدوین قانون اساسی ایالات متحده آمریکا و تنظیم سیستم حکومت فدرالی از آن بهره بسیار برد.
درست در همین زمان یعنی آغاز قرن نوزدهم میلادی سلاطین قاجار در ایران حکمرانی میکنند و در سایه ظل الهی ایشان، مردم عامی ایران به پاسارگاد که آنرا مشهد مادر سلیمان میخوانند و یا به ویرانههای تخت جمشید که آنرا خانه دیوان و اجنه میدانند، سنگ پرتاب میکنند.
اگرچه چنین رفتاری در عصر قجری، امری مرسوم است که به پشتوانه چندین قرن نادانی و سکوت و تحریف تاریخ معمول به نظر میرسد.
حال سوال اینجاست که آیا ما پارسیان برای کوروش اعقابی قدر شناس بودهایم؟ آیا یهودیان بسی بهتر از ایرانیان او را پاس نداشتهاند؟ و آیا با توجه به اینکه گزنفون یک یونانی است نمی توان کتاب او را مصداق این ضرب المثل پارسی دانست که: «دشمن دانا، به از نادان دوست؟»