کمی که با خود صادق باشیم میبینیم مردم خیلی خوبی هم نیستیم. تاریخمان پر است از دروغهای ریز و درشت. تا آنجا که صدای داریوش هخامنشی را هم درآورده است و کشورش را از سه بلا به خداوند خود سپرده است:
- خشکسالی، دشمن و دروغ-
در روایت اینکه چرا پادشاه باستانی ایران، دروغ را در ردیف بلایای ایران سوز قرار میدهد شاید باید به داستان بردیای دروغین اشاره کرد. آن هنگام که یکی از درباریان به دلیل شباهتی که به برادر کشته شده کمبوجیه (پسر کوروش بزرگ) داشت، آن هنگام که دومین پادشاه هخامنشی در راه تصرف مصر بود به جای او در پایتخت ادعای پادشاهی کرد و... الباقی داستان را هم که همه بلدیم. تا بالاخره داریوش بر او شورید او را از تخت به زیر کشانید و خود افسر شاهی پهناورترین امپراتوری باستان را بر سر نهاد.
اما سیمای دیگر این ماجرا در پس این قصه مشهور نهفته است. کوروش بزرگ دو پسر داشت کموجیه که به جای پدر به تخت نشست و بردیا که او را به امیری بخشی از سپاهیان گذاشته بود. میگویند که حسن خلق و درایت بردیا موجب آن شده بود تا بسیاری از سپاهیان او را دوست داشته باشند و در دل مردم عامی هم جایگاهی از نیک نامی داشت و همین امر در دل شاه جوان(کمبوجیه) این ترس را آفرید که مبادا برادری که قرار است پشت او باشد، از پشت به او خنجر بزند... پس خنجر شک و کینه را به هم آمیخت و دستور داد تا جان برادر را بگیرند. اما از اعلام این خبر و بیان آن به مردم طفره رفت. یا به عبارت درست، دروغ پیشه کرد و اعدام برادر را کتمان نمود.
دیری نپایید که همین دروغ گریبانش را گرفت و وقتی در شبانگاهی که ظفرمندانه از فتح مصر، باده مینوشید، آنچنان خبر به تخت نشستن برادر مردهاش او را برآشفت که با تیغی خود را زخمی کرد و از همین زخم هم درگذشت.
سابقه دروغهای تاریخی در درازنای تاریخ ما چنان کهنهاست که گاهی بخشهای بزرگی از تاریخ را به سیاهچالههای کتمان، افسانه و راز فرو برده است. و چه اسف بار که با گذشت هزارهها هرگز از آن درس عبرت نگرفتهایم و همچنان به آن کرده زشت مشغولیم.
صدها سال بعد کتمان تاریخ پادشاهان پیشین رویهای روزمره در تاریخ نگاری ایران میگردد. ساسانیان که بر خواسته از پدران مشترک با هخامنشیان هستند و از تبار پارسی ها وقتی زمام امور را از پارتیان(اشکانیان) باز پس میگیرند به گونهای آگاهانه به گذشتهگان خود جفا میکنند و آنگونه منظر تحقیقات تاریخ شناسانی چون تورج دریایی است، آگاهانه و عامدانه پیشینه باستانی ایران را نادیده میانگارند تا با افسانههایی از جنس مذهبی مشروعیتی فرا زمینی برای خود بیافرینند و همین رفتار است که سرانجام ایدئولوژی آنان را در مقابل مهاجمان تازی که به اسم خدایی در آسمانها شمشیر می زدند مغلوب میکند و تیره متفکران پارسی را وا می دارد تا به آیین بیگانه سر تمکین فرود آورند.
اما این فرجام راه نیست. دیری نمی پاید که خدایی که از آسمان صحراهای عربستان آمده بود در ایران تغییر شکل می دهد. ایرانیان با در هم آمیختن باورهایی از گذشته با مبانی دین تازه، روشی را پیشه میکنند که هم ثناگوی آیین اعراب فاتح است و هم در تعارض کامل با آنها. نمیدانم باید آن را تلاشی برای آزاد اندیشی ایرانیان آن عصر دانست یا تمایلشان به انحراف و دروغ؟!! به هر روی سلسلهای از معصومان و پاکان در اذهان طبقه عمومی مردم ایران ساخته میشود که قداستی آسمانی دارند و پشت در پشت مبرای از هر گناه و دروغی هستند. در حالی که اساس قصه آنها خود از دروغ و فریبی تاریخی ساخته شده است.
ایرانیان که برای قرنها سوگ سیاوش برپا میکردند و در رسای شاهزاده مظلوم افسانهای خود که در تشتی از طلا در غربت توران زمین سر بریده شد، مویه مینمودند به یکباره دایه عزیزتر مادر میشوند برای سر حسین ابن علی که باز هم در تشتی از طلا در مجلس پسر عمویش یزید، بی حرمت شده بود.
در پای چنین چرخشی است که آرام آرام فریبهای تاریخی دیگری شکل میگیرد و با رنگ تقدس به دروغهایی که روزگاری برای هم عصران آنان کذبی بدیهی بود، جلوهای قدسی میبخشد تا آنجا که بسیار سرها به همین دلیل بر دار میشود و ظلمها که به اسم «مظلوم» دامن آدمیان را میگیرد. اما هرچه بیشتر پیش میرویم گویی سنگینی بار دروغهای تاریخی چنان کمر ایرانیان را خم میکند که توان سر بلند کردن را از ایشان میگیرد و فراموش میکنند خورشید حقیقت در آسمان درخشیدن دارد. آنها در هزارتوی نوعی غرور ملی آلوده به تاریخی پر از دروغهای ریز و درشت که گاهی حتی مسیر تاریخ را هم به بیراهه برده است، چنان گرفتار میشوند که حتی دیگر گذشته باستانیخود را نیز به یاد نمیآورند و اگر نبودند مردانی مانند ابومنصوری، فردوسی و... که پیشینه اساطیری ایران را گردآوری کنند بیشک امروز وقتی در مقابل سنگ نوشتهای از زمان ساسانیان هم میایستادیم با خودمان فکر میکردیم کدام آدم بی هنری چهره کوه را خراشیدهاست؟!!
دست دروغ به دفعات از آستین حاکمان بیرون آمده است که با تحریف گذشته تلاش کردهاند خود را به حق و پیشینیان خود را ناحق جلوه دهند. نمونه بارزش همین امروزها که میبینیم خط فکر انحصارطلب جمهوری اسلامی چگونه در ابتدا همه دستاوردهای رژیم پادشاهی در ایران را یکسره سیاه و نوکرمآبانه در مقابل غرب جلوه میداد و بعدها حتی پا را از این هم فراتر گذاشت و یکسره بیش از دو هزاره تاریخ باستانی ایران را به دلیل شاهنشاهی بودن آن موجب ننگ خواند و حالا دست دروغ از آستین این سیستم حکومتی مرتجع در حال حذف و تحریف تاریخ برای کودکان و نوجوانانی است که به مدرسه می روند. در حقیقت آنها در تلاشهستند تا با روایتی ساختگی از تاریخ، نسلهایی را پرورش دهند که ذهنی بسته از گذشته تاریخی خود دارند و باید در کمال تاسف اذعان کنم که به گواه همه تاریخ، موفقیت با آنهاست. آنها که دروغ میگویند و تاریخ را با دروغ میسازند.
در این میانه تکلیف این ضرب المثل قدیمی چیست که میگوید «ماه پشت ابر نمیماند و سرانجام، حقیقت روشن خواهد شد»؟ آیا باید آنرا شعاری دانست که بیش از شعور از غریوی توخالی برخوردار است؟ یا اینکه در آن رمزی نهفته است که ما را وا میدارد تا بار دیگر در خود به جستجوی چشمههای حقیقت طلبی بگردیم. از منظری دیگر باید گفت حقیقت همیشه جاری است و جوینده بی تردید یابنده خواهد بود اما و اما به آن شرط که جوینده حقیقت باشیم. آنچه که مرور تاریخ پر فراز و نشیب ایرانیان مرا به آن مردد کرده است. روی سخنم به گروه روشنفکران و پژوهندگان زحمتکش نیست، بلکه منظورم طبقه عمومی ملتی است که برای افسانههایی با پس زمینه آسمانی بیش از فصول روشن و صد البته تاریک تاریخ خود که در بسیاری از موارد غبار فراموشی گرفته است، ارزش قائلند. مردمی که هنوز هم دروغ میگویند و اجازه میدهند تاریخشان را با دروغ بنویسند و طبیعی است در چنین مسابقهای کسی جز همین مردم و تاریخشان بازنده نیست.