چندی پیش در یکی از کنسرت های پرشمار ایرانی در لس آنجلس به ناگاه چشمم در چشم کسی گره خورد که در ایران یک انجمن خیریه دارد و مسولیت نگهداری 60 پسر نوجوان بی سرپرست را عهده دار است.
از او پرسیدم، فلانی تو کجا اینجا کجا؟؟!! دستم را گرفت آرام به گوشه ای کشید و گفت خوب من هم حق دارم یک مسافرتی، گردشی، چیزی بروم...
او علاوه بر اینکه برای نگهداری آن کودکان از دولت پول می گیرد بلکه همه ماهه از بسیاری از سخاوتمندان محلی در شمال تهران نیز ارقام قابل ملاحظه ای دریافت می کرد، حال آنکه خود یک جوان 30 ساله بود که در خانواده ای زیر متوسط زندگی می کرد.
حال برای من این سوال مطرح است که هزینه گزاف مسافرت تفریحی او را به ایالات متحده چه کسی پرداخت کرده است؟
با نزدیک شدن نوروز تب و تاب همدلی ها و همدردی ها هم شدت می گیرد. وقتی به رسم دیرینه رخت و لباس ما و فرزندان و خانواده هایمان نو می شود، شوق آنکه دستی از آستین مهر ما -اگر چنین آستینی داشته باشیم- به در آید تا رختی تازه بر بلندای نداری و نیاز هم نوعی بپوشاند، قوت می گیرد. و همین می شود شروع ماجرا!!!
بد نیست اندکی با هم در خصوص مراکز خیریه و فعالیت های عام المنفعه گپ و گفت کنیم و ببینیم زیر پوست برخی از این مراکز چه می گذرد! البته در همین ابتدای بحث لازم می دانم با جدیت این نکته را مطرح کنم که طرح سوال وظیفه روزنامه نگاری چون من است و صد البته این سوال و ارایه نظر به هیچ یک از فعالان خیریه بر نمی گردد. اما یکایک ما این حق را داریم تا در خصوص صحت و سقم ادعای اهالی کارهای عام المنفعه از آنها سوال کنیم و یادمان نرود آنها موظف هستند به ما پاسخ گفته و مدارک مستدل ارایه کنند.
چند سال قبل از این، در روزنامه همشهری که گران ترین و مشهور ترین روزنامه تهران در آن زمان بود، آگهی معروف ترین مرکز حمایتی مربوط به کودکان را دیدم و تعجب کردم که این موسسه چرا باید هزینه سرسام آور چنین آگهی را بپردازد؟ با خود گفتم شاید از تخفیف های مربوط به مراکز خیریه برخوردار باشد. ولی تحقیقات ما در آن زمان نشان داد مجموع هزینه آن تبلیغ بعد از کلیه تخفیف ها هم چیزی در حدود سه میلیون تومان برای هر نوبت است!!! این سازمان که به غیر از کمک های مردمی درآمد و بودجه ای ندارد؟ و قرار هم بوده این پول برای حمایت کودکان بی سرپرست و یا بیمار و یا گرفتار و... هزینه شود. پس اینجا و اینگونه چرا باید هزینه شده باشد. در نهایت تصمیم گرفتم به دفتر این سازمان در یکی از مناطق مرفه نشین و خوش آب و هوای شمال تهران بروم. در حقیقت دفتر این سازمان یک موسسه چند منظوره فرهنگی، آموزشی و پزشکی بود که از شکوه و جلال بسیاری برخوردار بود. اتاق کنفراس مجلل و لابی های بسیار زیبا و در نهایت هم قرار من و اتاق آقای رییس که از قبل و در مقام خبرنگار روزنامه در سال 1387 هماهنگ شده بود. اگر از ریزه کاری ها بگذریم ماجرا اینکه یک حساب سر انگشتی نشان می داد پول آدم های خیر بیش از این که گره از درد آن کودکان باز کند، دارد گره از جلال و جبروت آقایان باز می کند. درست مثل همین رفیق خیریه چی !!! خودم که اینجا در کنسرت فلان خواننده تیکت وی آی پی 250 دلاری می خرید و آنجا در ایران کودکان تحت سرپرستی موسسه او باید برای گردش و تفریح تابستانی احتمالا تا کرج برده شوند.
نمی خواهم بدبین باشم و بگویم ماجرای اینگونه افراد و موسسات، ماجرای «الیور توییست و آقای بامبل» است. اما بد نیست عنوان برخی از معروف ترین اینگونه سازمان ها را در اینترنت جستجو کنید و در سایت های برخی از آنها به سراغ جاه و جبروت دفاتر و نحوه هزینه شدن پول های خیرین باشید.
حالا خودمانیم، راه دور هم نمی خواهیم برویم، کار خیر می خواهیم بکنیم چه بهتر که خود آستین همت بالا بزنیم و آنچه می خواهیم را به دست کسی بسپاریم که شاید از ما نزدیک تر کسی را ندارد ولی امیدش به دور دست ها بیش از ماست.
دوستان عزیز در اینکه ما وظیفه داریم تا اگر خداوند نعمت و محبت خود را به ما ارزانی داشته است آنرا با کسانی که نیازمند هستند قسمت کنیم شکی نیست، اما فراموش نکنیم که همین ما هستیم که نباید اجازه دهیم برخی دیگر به نام رفتارهای عام المنفعه و با سو استفاده از حس انسان دوستی ما راه به سویی ببرند که گروهی کودک بی سرپرست و یا بیمار و نیازمند به تابلوی تبلیغاتی آنها تبدیل شوند و از رهگذر تحریک احساسات ما بخواهند به نام آن نیازمندان و به کام خودشان طرفی برای خود بربندند.
این روزهای شاد منتهی به نوروز روزهای تقسیم شادمانی ها و کمک به همنوعان است. روزهای خوبی که اگر درست و شایسته در مورد آنها تصمیم بگیریم می توانیم رنگ لبخند را بر لب کسانی بازآفرینیم که به راستی مستحق محبت هستند.