پنجشنبه، اردیبهشت ۰۵، ۱۳۹۲

مغز شویی به سبک جمهوری اسلامی

من که فقط چند سالی پیش از وقوع انقلاب 1979 در ایران به دنیا آمده‌ام طبیعی است که زیباترین سال‌های کودکی و نوجوانی‌ام را در خلال سال‌های پر آشوب و جنگ دهه شصت خورشیدی در ایران سپری کرده باشم. سال‌هایی که شعار‌های انقلابی، تبلیغات جنگی و تشییع تابوت کشته شدگان جنگ (تحت عنوان شهدای دفاع مقدس!!!) در حیاط دبستان‌ها رواج داشت. سال‌هایی که کوچه‌ها و خیابان‌های شهرهای مختلف ایران یکی پس از دیگری اسم عوض می‌کرد و در هر کوچه و خیابانی نام جوانی که در جبهه جنگ ایران و عراق از آن کوچه و خیابان کشته می‌شد به تابلوی آن خیابان تبدیل می‌گشت.

برای من روزهای پر شور دبستان به جای آنکه با شعرهایی چون «صد دانه یاقوت دسته به دسته....» و با « باز باران با ترانه...» عجین باشد، با شعار‌هایی چون «جنگ جنگ تا پیروزی» و یا «راه قدس از کربلا می‌گذرد» عجین شده است.

پروپاگاندای رژیم تازه به قدرت رسیده در ایران چنان با تصویری بهشتی از کشته شدن در جبهه‌ها پیوند خورده بود که مادرانی را به خاطر دارم که فرزندانشان را می‌فرستادند جبهه تا شهید شوند و به بهشت روند و در همان دوران بود که یک سوال مدام مادرم در ذهن کودکانه من این دیوار تبلیغاتی را خراش می‌داد و آن اینکه چرا خود این آخوندها بچه‌هایشان را جبهه نمی‌فرستند که راهی بهشت شوند؟!! یا نمایش می‌دهند که فرستاده اند؟

با پایان دوران جنگ آرام آرام نیاز به آن تبلیغات هم مرتفع شد و در سال‌های جوانی تنها چیزی که خیلی زود رنگ باخت و در همنشینی با معلولان(جانبازان) جنگ خود نمایی کرد، این بود که بهشتی که از آن سال‌ها به یادگار مانده است تن‌هایی علیل و جسم‌هایی مجروح و خانواده‌هایی داغدار است.

اما این روزها شاید نزدیک به دو دهه پس از سال‌های جنگ بار دیگر دستگاه مغز‌شویی جمهوری اسلامی مشغول به کار است.

شعارهای «جنگ ، جنگ تا پیروزی» و «راه قدس از کربلا می گذرد» جای خود را به « انرژی هسته ای حق مسلم ماست» داده است. آن هنگام صدام مظهر کفر و نفاق بود و جهاد وظیفه هر مسلمانی؛ و اکنون رسیدن به انرژی هسته‌ای تنها وظیفه حکومتی است که هنوز بعد از گذشت مدتی مدید مردم زلزله زده آن در چادر روزگار می‌گذرانند و از زندگی سخت خود جز درگاه خدا پناه‌گاهی ندارند.

مسأله خیلی ساده است. تمامی نظام‌های بنیاد گرا برای قوام خود نیاز به سوژه‌ای دارند تا با کمک تبلیغات و براه انداختن شور و هیجان بتوانند موجب از خودگذشتگی و ایثار هواداران خود به خاطر یک اصل اعتقادی باشد. حال این اصل اعتقادی می‌تواند جنگی باشد که میلیون‌ها کشته، زخمی و آواره و میلیاردها دلار خسارت بر جا گذارد اما از آن به عنوان «رحمت» یاد شود و یا دستیابی به انرژی هسته‌ای، که اصرار بیش از حد به ادامه آن جنگ و تحریمی شدیدتر را از سوی جهانیان برای ما به همراه خواهد داشت. این بار نیز مانند همیشه تکیه نظام دینی بر رستگاری قریب الوقوعی است که تنها با تعهد و ایثارگری قوی باید از سوی بدنه جامعه ارائه شود؛ نه از رأس حاکمیت.

تحریم نیز یعنی تورم شدید، نابسامانی اقتصادی و هزاران دغدغه دیگر. و جنگ یعنی دلهره دایم از اینکه میان رویای کدام نیمه شب بمبی همین نزدیکی خانه‌ای را خراب خواهد کرد و باز تو و من باید وارث خرابی و ویرانی‌های ناشی از جنگ باشیم.

مطمئنا بحران هسته‌ای نیز روزی به پایان خواهد رسید، همان طور که جنگ تمام شد اما قیمت آن برای حاکمیت هیچ گونه اهمیتی ندارد، همان گونه که در جنگ هشت ساله نه جان آدمیان ارزشی داشت و نه منافع کشور.

در این میان اما گویی مسابقه‌ای بین دستگاه‌های تبلیغاتی و دروغ پرداز رژیم برای مغز شویی به راه افتاده است. از ساخت سریال‌هایی پر هیجان و با هزینه‌های میلیاردی در رادیو تلویزیون دولتی گرفته تا اضافه کردن سرفصل‌های درسی در کتاب تاریخ و... از افزودن شعار‌های هسته‌ای و برپایی راهپیمایی‌ها و تظاهرات‌های به ظاهر خود جوش!!! و در باطن برنامه‌ریزی شده به وسیله حاکمیت تا انتشار کتاب‌هایی با موضوعات هسته‌ای برای کودکان پیش دبستانی. تا جایی که این روزها پای حسنی قصه‌های کودکانه را هم به پرونده هسته‌ای ایران باز کرده اند. او که روزی تنها گاوی داشت که نه شیر داشت و نه پستان حالا به امر سیستم تبلیغاتی ولایت فقیه فریاد انرژی هسته‌ای حق مسلم ماست گلویش را پاره کرده!!!

سیستم تبلیغاتی رژیم روی کودکان در این میان حساب ویژه‌ای باز کرده است و با شدت در حال بمباران تبلیغاتی کودکانی است که برای ورود به جامعه کم و بیش هنوز باید بیست سالی تامل کنند. بیست سالی که معلوم نیست در آن چه حوادث تلخ و شیرینی در انتظار گربه آسیا نشسته است. کشوری که این روزها سخت تر از قبل با بحران انرژی هسته‌ای دست به گریبان است و نه فقط در مناسبات خود با دیگر کشورها و قدرت‌های جهانی و منطقه‌ای بلکه در تدوین مناسبات داخلی خود، علی‌الخصوص رابطه بین حاکمیت و جامعه نیز گرفتار بحران خود ساخته‌ایست که در سایه بی تدبیری رهبری جمهوری اسلامی زندگی را روز به روز برای مردم ایران سخت‌تر می‌کند.

حال آنکه بار دیگر پروژه تغییر نسل و مغزشویی جمهوری اسلامی کلید خورده است و بار دیگر کودکانی که باید با شعر و شادی در ارتباط باشند با شعار و سیاست پرورش می‌یابند. بی شک آنها هم مانند نسل من بیست سال دیگر در حالی پا به جامعه می‌گذارند که می‌بینند آنچه به زعم تبلیغات سیستماتیک حکومتی به آنها به عنوان ارزش فروخته شده بود، ضد ارزش‌هایی هستند که جز نکبت و بدبختی برای وطن و هموطنان آنها چیزی به ارمغان نیاورده است.

خلاصه همه این حرف‌ها اینکه ما در قبال این نسل مسئولیم و اگر بخواهیم از غمی که در دلها جای دارد بنویسیم؛ کلمه ها شرمگین سرزمینی خواهند شد که حاکمانش ثلث قرنی است با وعده فردایی بهتر مردمانش را به نخوت و سستی عادت داده اند و در سال‌های دهه نود خورشیدی تلاش می‌کنند همه چیز را به دهه 60 بازگردانند.