سه‌شنبه، فروردین ۰۸، ۱۳۹۱

بهاران خجسته باد

کمتر کسی است که نداند در سال های پس انقلاب در ایران، خیلی چیزها را مصادره کردند از مال و اموال دارندگان تا جان و ناموس دیگران... در این میان، اما مصادره هویت یک ملت تلخ ترین رخدادی است که آتش به جان هر مطلعی می کشد. در این فصل دلپذیری هوا و بجوش آمدن خون درون رگ گیاه برایتان قصه ای از همین هویت مصادره شده دارم:

حزب توده از احزابی است که در دهه های سی، چهل و پنجاه خورشیدی در ایران می توان آنرا خانه غالب روشنفکران و اندیشمندان منتقد حکومت پهلوی قلمداد کرد. با اینکه اندیشه های «رفقا» در این حزب و کارکرد سیاسی آن در طول قریب به نیم قرن عمر و دوام سیاسی پیدا و پنهانش چگونه باید قضاوت شود کاری نداریم. اما این حزب چه خوب و چه بد، به واسطه شمعی که به دست روشنفکران و ادیبان و قشر تحصیل کرده ای که عضو آن بودند، در محفلش افروخته شد، منشا پیدایش هویتی برای ملت ایران شد که به انقلاب زمستان 57 منجر شد.(خواهش می کنم مخالفت نکنید چون اصلا قصد ما اثبات پدرخانگی این حزب بر انقلاب نیست. بلکه هدفی که از بیان این مقدمه دنبال می کنیم نحوه مصادره هویت انقلابی ایران به وسیله کسانی است که بعد از به قدرت رسیدن ابتدا ریشه های همین حزب را خشکاندند.)
در روزهای انقلاب و در گرماگرم مبارزه مردم ایران و در همه این سی وسه سال گذشته سرود «بهاران خجسته باد» بارها خوانده شده است. بی شک اکثریت نسل امروز ایران بارها ایران سرود را با تصاویری از ورود خمینی در دوازدهم بهمن 57 به ایران دیده اند و متاسفانه باور کرده اند این ورود اوست که به بهار تلقی شده است.
اما همچنان که در سرمقاله شماره 16 ایرانشهر به قلم بیژن خلیلی به تفضیل آمده است جمهوری اسلامی به خوبی از ادبیات سو استفاده کرد و از غزل حافظ گرفته تا شعر فروغ را مورد بهره برداری قرار داد تا ماهیت خود را در ابتدای راه مشروع جلوه دهد. «بهاران خجسته باد» هم از این گزند دور نمانده است. اما قصه کهنه سرودی که مخالفان شاه و خمینی آفریدند چیست؟
در اسفند ماه 1339 تنها چند هفته بعد از کشته شدن «پاتریس لومومبا» رهبر استقلال کشور کنگو که در آن زمان نماد مقاومت در برابر امپریالیسم محسوب می شد، مجله سیاه و سپید شعری از «دکتر عبداله بهزادی» به اسم سرود بهار را خطاب به همسر پاتریس لومومبا منتشر کرد که چنین آغاز می شد:
«به بانوی سوگوار، که در ماتم شهید/ بنالید و زان نوا، دل عالمی تپید/
بهاران خجسته باد، بهاران خجسته باد»
این شعر بلند که چند خط بعدی آن، برای همه آنها که روزهای انقلاب را به یاد دارند معروف است، به لطف «کرامت دانشیان» به عرصه مبارزه داخلی علیه رژیم شاه وارد شد و دانشیان که با چند خط از این شعر سرودی ساخته بود و حتی در دوران معلمی در دبستان روستای سلیران نیز آنرا به دانش آموزانش آموخته بود تا به جای سرود شاهنشاهی نجوا کنند، به فرا خور دوران حبس او به خاطر فعالیت های سیاسی اش به میان زندانیان راه یافت و تا مدت ها همه از این سرود به عنوان سرود مقامت در زندان یاد می کردند. اما در پی تیرباران خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان و پس آن رسیدن موسم دگرگونی سیاسی در ایران، آنان که در سال های زندان این سرود را بارها و بارها مرور کرده بودند به دعوت پدرام اکبری از همبندیان کرامت دانشیان تصمیم می گیرند تا این سرود را که به بهاران خجسته باد شهرت یافته بود در رثای آن دو که مظهر مقاومتشان بودند، اجرا کنند. نتهای ترانه را اسفندیار منفرد زاده در آن روزهای شلوغی و بلبشو می نویسد و صفی از همان رفقای حزب توده اعم از «علی برفچی»، «عبدالله قهرمانی»، «ابوالفضل قهرمانی»، «فرهاد مافی»، «حسن فخار»، «پدرام اکبری» و «اسفندیار منفردزاده» سرود را می خوانند. در آن روزها که ایرانیان می پنداشتند بهار آزادی در راه است این سرود به سرعت پا را از مرزهمنشینی رفقا و حزب توده فراتر می نهد و مانند بسیاری دیگر از آثار انقلابی همه گیر می شود.
اما افسوس کمتر از سالی بعد، دیگر نه از رفقا خبری بود و نه از بهار آزادی... کسی جای شاه را گرفته بود که خود را وارث پیغمبر می دانست و کسانی دوره اش کرده بودند که راه مصادره آثار انقلاب را به نام خود خوب بلد بودند... رفقا یا به زندان ها بازگشتند و یا راهی غربت و تبعید شدند. اما بهاری که قرار بود بهار آزادی باشد هنوز هم در راه مانده است...
به آن امید که شاهد رسیدن بهار آزادی باشیم:
هوا دل‌پذیر شد، گل از خاک بردمید/ پرستو به بازگشت زد نغمه‌ی امید/ به جوش آمده‌ست خون، درون رگ گیاه/ بهارخجسته‌فال، خرامان رسد ز راه بهار خجسته‌فال، خرامان رسد ز راه / به خویشان، به دوستان، به یاران آشنا /به مردان تیزخشم که پیکار می‌کنند/ به آنان که با قلم، تباهی دهر را /به چشم جهانیان پدیدار می‌کنند / بهاران خجسته باد، بهاران خجسته باد / و این بند بندگی، و این بار فقر و جهل/ به سرتاسر جهان، به هر صورتی که هست / نگون و گسسته باد، نگون و گسسته باد.