آنقدر این جمله کلیشه ای هست که خواندن تیتر این مطلب دستگیرتان کند نویسنده سر آخر قصد دارد چند شعار علیه نظام های استبدادی و ظالمان جهان سر دهد و با چند شعار دیگر در دفاع از مظلومان و ستمدیدگان و شاید هم مستضعفان!!! مطلبش را تمام کند.
اما توصیه می کنم کمی تامل کنید با اینکه من هم معتقدم جمهوری اسلامی هم سرنوشتی مشابه همه خودکامگان خواهد داشت اما حرف این نوشتار کوتاه ربطی به حکومت ها ندارد.
همیشه وقتی صحبت از ظلم و تعدی به میان می آید به نحو ناخودآگاهانه ای موضوع به سیاست پیوند می خورد و برای ما ایرانی ها پای حکومتی به وسط کشیده می شود که در سه دهه گذشته بسیاری از ما طعم ظلم و استبداد را در دامان سیاه آن چشیده ایم. اما همین بهانه کافی است تا ما به مفهوم حقیقی ظلم و تعدی که در میان خودمان رایج است توجه نکنیم و یا فرا فکنانه موضوع را نادیده انگاریم تا مجبور به پاسخگویی در مقابل آن قرار نگیریم!! ظلم تعریف روشنی دارد. کم کردن و یا نقض کردن حق کسی یا گروهی را ظلم خوانند و به ستم و بیداد در مقابل دادگری مترادفش دانند.
ظلم در تاریخ بشر سبقه ای به عمر انسانیت دارد. تا انسان بوده است ظلم هم با او زیسته، گویی این همنشین کهن، دوستی صمیمی تر از انسان نیافته است و شاید حیوانات بر اساس غریزه طبیعی خود از چنین همنشینی پرهیز کرده اند. برخی هم می گویند اگر ظلم - این همنشین قدیم بشر- نبود هرگز تمدن هم به وجود نمی آمد. چرا که به هر سوی تاریخ که نگاه کنی می بینی تا بدی نبوده باشد خوبی پدیدار نگشته است و تا ظلمی نرفته باشد عمارتی برپا نشده است، تا ستمگری نبوده است قانونی وضع نگشته است و تا بیدادی پدیدار نگشته دادگسترانی به قضاوت ننشسته اند.
شاید از همین روست که تمدن و تاریخ به انسان ها تعلق دارد. انسانهایی که در درنده خویی گوی سبقت را از همه حیوانات وحشی ربوده اند و به قول مرحوم فریدون مشیری: «هیچ حیوانی به حیوانی نمی دارد روا/ آنچه این نامردمان با جان انسان می کنند...» و طبیعی است که هرچه ریشه استبداد در جامعه ای عمیق تر باشد راه برای تسری و همه گیری ستمگری و ظلم پیشگی نیز هموار تر می شود.
اصولا درست از همین جاست که بحث ها منحرف می شود و پای سیاست، این بلای جامعه سوز به مبانی نظری و گفتاری باز می شود. این بار بگذارید با همه آنکه می دانیم سیاست مقصر است اما درباره اش حرف نزنیم. نه اینکه انکارش کنیم بلکه با تایید تاثیر مخربش به بحث غیر سیاسی خود ادامه دهیم.
شما تصور کنید قاضی یک دادگاه هستید و فردی قرار است به حکم شما سنگسار شود. قلمی که در دست دارید می تواند بین زندگی و مرگ یک انسان سرنوشتی را معین کند که نه تنها پایان یا ادامه حیات یک فرد است بلکه در خانواده آن فرد، جامعه پیرامونش و ... می تواند نقشی ایفا کند. مسئولیت چنین کاری ساده نیست. به فرض که بگوییم آن فرد گناهکار است و مستحق تنبیه تا دیگر در جامعه دچار خطا نشود و باز این شما هستید جناب قاضی که قرار است برای او و اتهامی که دارد مجازات معین کنید. فارغ از اینکه شما چگونه خود را به جای «بخشنده جان ها» می گذارید که به خود اجازه می دهید حکم مرگ یک انسان را هرچه قدر هم گناهکار صادر کنید و چگونه در حالی که می دانید قرار است در سحرگاه فردا، انسانی به حکم شما اعدام شود، با خیالی راحت و ذهنی آسوده سر بر بالین خواب شبانه ای می گذارید که وقتی سر از آن بلند کنید آن فرد دیگر زنده نیست، اینکه شما در کیفیت مرگ او هم نقش داشته باشید چیز دیگری است!!!
در حالی که در بسیاری از کشورهای دنیا برای متهمان محکوم به اعدام سریعترین و کم دردترین روش ها را برای مرگ به کار می گیرند که این نیز باز مورد انتقاد فعالان حقوق بشر است، شما تصور بفرمایید حکمی که صادر کرده اید سنگسار است. یعنی فرد را در چاله ای کنند و گروهی از امربران شما بنا به حکم شما او را با با پرتاب سنگ به سر و صورتش بکشند. می فهمید جناب قاضی چه حکمی صادر کرده اید؟ می دانید یعنی چه؟ تا به حال سنگ ریزه ای به پایتان خورده است که بدانید چه معنایی دارد قلوه سنگ - البته اگر امر برانتان وحشی تر از خودتان نباشند که از پاره سنگ استفاده کنند- به سر و صورت یک انسان زنده زدن یعنی چه؟ می دانید زیر باران کینه و جهل که با سنگ همراه می شود چه بر سر قربانی حکم شما می آید؟!! آیا شما که بر مسند قضا نشسته اید ظلم نمی کنید؟
بی خود ماجرا را به گردن قانون الهی و این خزعبلات که بافته فکر مریض ظالمان پیش از شماست نیاندازید. اگر خدای شما هم همان خدای مادر بزرگ من است که برگرفتن دانی را از دهان مورچه ای، ظلم می داند پس به یقین بدان هرگز حکم به سنگسار هیچ تنابنده ای صادر نمی کند. این است که تو به پشتوانه باور غلطی که داری حکم می کنی، ظلم می کنی و قساوت و سنگ دلی ات را به نمایش می گذاری.
ای انسان... ای انسان.... وای بر تو که خشم و جهل و خودشیفتگی ات را به حکم قضا می نشانی و از خود یادگاری به نام ظلم باقی می گذاری. ظلمی که من مطمئن نیستم پایدار نماند. صورت عوض می کند اما به گواه تاریخ تا انسان هست باقی خواهد ماند. چرا که خوی ظلم پیشگی چنان با جان این بشر دوپا آمیخته است که بعید بدانم رهایمان کند.
باور ندارید به نزدیکترین ظلمی که خود کرده اید، بیاندیشید. شاید سنگسار نباشد اما سنگسار شخصیت دوستی با تهمت و غیبت حتما بوده است.