چندی پیش در مراسمی شرکت کرده بودم. یکی از سخرانان مراسم که مست از شهوت تریبون و میکروفون داد سخن سر داده بود، با استدلالی که در ظاهر کسی در درستی آن تردید نمی کرد، می گفت: در مقابل بزرگی چند ده هزار ساله تاریخ بشر، این سی و دو سال سیاهی و استبداد دینی در ایران برگ کوچکی از کتاب تاریخ به شمار می رود و ...
اما من با خود می اندیشیدم... آیا می شود به مادر ندا گفت فرزند تو در برهه ای بسیار کوچک از تاریخ، به نا حق کشته شد؟ آیامی توان به والدین کسانی که در دهه 60 در زندان های سیاسی ایران، قتل عام شدند، گفت فرزندان شما در کاغذ پاره ای از کتاب تاریخ قربانی شده اند؟!!
«موضوع جان آدم ها و حرمت آنهاست نه صفحه های تاریخ؛ آقای سخنران!!!» چقدر دلم می خواست بلند شوم و این جمله را خطاب به آن خطیب محترم بگویم و اضافه کنم : آقا جان... آیا شما می توانید خود را جای مادر سهراب و اشکان و امیر و ترانه و ... قرار دهی و باز هم همین حرف را بزنی؟ آیا براستی ما فقط برای سیاه کردن صفحه های ریز و درشت تاریخ، زندگی می کنیم؟ و اینکه چرا ما باید در همه تاریخمان شاهد همین صفحات به ظاهر کاغد پاره باشیم که سراسر کتاب تاریخ میهنمان را به خون بهترین فرزندان خود آغشته است؟راستی چرا؟!!
چرا ما یادمان می رود که خود ما، بله خود ما حق زیستن و البته آزاد زیستن داریم؟ چرا فراموش می کنیم که یکایک آنها که در همه این سال ها به خاطر باور، اندیشه، عقیده و یا مبارزه شان در راه آزادی به زنجیر استبداد در افتادند و یا جان به مسلخ دژخیمان سپردند نیز از همین حق برخوردار بودند؟! تا جایی که حافظه تاریخی ام یاری می دهد سراسر این کتاب رنگارنگ تاریخ ایران پر از همین صفحه هاست. روزی خودی سر خودی را بریده است و روزی دیگر نا خودی!!!
از حمله اسکندر به این سو در هر گوشه ای از تاریخ ایران که چشم بیاندازید این خون است که از پاشویه تاریخ سرازیر می شود؟ حال اگر سلوکیان، اعراب و مغول ها را ناخودی بنامیم، با خودی های بیشماری که از کشته پشته ساختند چه کنیم؟!!
آقای سخنران!!! این کاغذ پاره را چرا در تاریخ ملت هایی که بر پایه صلح و احترام به حقوق بشر تاریخ خود را بنیان نهاده اند پیدا نمی کنید؟! اما در مرز و بوم پدریمان تا بخواهید دل تاریخ پر از سند هایی است که روز به روز آن را به همین پاره پاره های خونین بدل می کند؟!!
نمی خواهم با بسط قضیه و اشاره مورد به مورد که از گنجایش این نوشتار کوتاه خارج است، حوصله کسی را سر ببرم و یا خود را به دشمنی با تاریخ پر افتخـــار!!! ایران متهم کنم. اما نمی توانم سکوت کنم و نگویم که وقتی ما این همه سیاهی و تباهی را در طول این سی و دو سال، برگ کوچکی از تاریخ می دانیم در حقیقت مجوز آن را صادر می کنیم تا برگ های بزرگ تری از بیداد ها در تاریخ رقم بخورد.
من اعتقاد دارم که جمهوری اسلامی نتیجه برگ کوچکی خواندن خفقان و استبداد عصر پهلوی است. همانگونه که آن خفقان یاد شده نتیجه استبداد ناصر الدین شاهی و جفای تاریخی امیر کبیر به بابیان و بهاییان است. اگرچه استبداد ناصری نیز خود بر آمده از ناچیز دانستن مظالمی است که تاریخ ایران از عصر صفویه به یاد دارد. و خود صفویان برآمده از بطن داغی هستند که ظالمان و خون ریزان پیش از ایشان بر سیمای تاریخ ایران به یادگار نهادند و کسانی آن داغ ها را برگ ناچیزی از تاریخ ایران دانستند.
باور دارم که جان یکایک مردمان سرزمینم حتی آنکه به جرم دزدی و یا قاچاق در زندان است بر هر چیز دیگری در تاریخ ارجحیت دارد. ما پدیدآورندگان تاریخیم و چگونه است که خود را قربانی تاریخ می کنیم. این مسیر خونبار که ما و پدران ما ایران را از آن عبور داده ایم، تا زمانی که ما باور نکنیم که در هیچ برهه ای از تاریخ هیچ موضوعی مهم تر از جان آدم ها نیست، همچنان خونبار باقی خواهد ماند.
آنچه به زعم نگارنده معنای حقیقی اصلاح تاریخ است، همانا نه کوچک شمردن تاریخ که به درستی دیدن آن است و باور به این مهم که کرامت بشر به عنوان پدیدآورنده تاریخ اصلی انکارناپذیر در رسیدن ملت ها به صلح جهانی و سعادت فراگیر است. یادمان نرود ما وارثان یکی از دردآورترین تاریخ های جهان هستیم. تاریخی که ما به آن افتخار می کنیم پر از نمونه هایی است که هریک برای سیاه کردن صفحه ای از تاریخ ایران کفایت می کند. صفحه ای سیاه که در آن رد خونی به نا حق ریخته بسیاری از داشته ها را قربانی کرده است.