سه‌شنبه، خرداد ۰۲، ۱۳۹۱

من هم رویایی دارم

من رویایی دارم... رویای من اینست که روزی این کشور به‌پا می‌خیزد و به معنای واقعی اعتقادات خود جان می‌بخشد: «ما این حقیقت را که همه انسان‌ها برابر خلق شده‌اند آشکار و بدیهی می‌دانیم.»

این جملات آشنا از سخنرانی دکتر مارتین لوتر کینگ رهبر جنبش حقوق مدنی آمریکا در 28 آگوست 1963 است. سخنرانی معروفی که چهره امروز امریکا را به کلی تغییر داده است.

شاید در همه تاریخ بند بردگی و یوغ بردگی بر گرده مردان و زنان بسیاری سنگینی کرده باشد که بی شک هم چنین بوده است. چه گرده ها که زیر بار بیگاری خرد شده اند و چه پشت ها که صفحه شلاق برده داران بوده اند و چه ظلم ها که فقط به صرف رنگ پوست و چهره و یا نژاد و اصلیت روا دانسته شده است.

اگر ما امروز در کشوری که لقب آقایی دنیا را با خود دارد به راحتی زندگی می کنیم و احساس غریبی نداریم، نباید فراموش کنیم که امریکایی ها برای رسیدن به چنین مرحله ای از حیات اجتماعی خود چه دشواری ها و سختی هایی را پشت سر نهاده اند و آنها چگونه با عبور از گردنه ها و سراشیبی های تند تاریخ توانستند در کمتر از 400 سال به امروز برسند.

تاریخ سرزمین آزادی، لحظه های سیاهی را به یاد می آورد که در آن آزادی شاید فقط یک رویا بوده است. اما به همت کسانی که آزادی را با جان و دل خود لمس کرده بودند توانست پوست بیاندازد و صورت عوض کند تا ایالات متحده امریکا به سرزمینی تبدیل شود که رویای مارتین لوتر کینگ در آن به خود جامه عمل بپوشد.

22 سپتامبر 1862 پرزیدنت لینکلن اعلامیه ای را امضا کرد که بعد ها خود درباره این معروفترین سند دولتی ایالات متحده می گوید: «هرگز در تمام زندگی‌ام نسبت به زمانی که این اعلامیه را امضا کردم، در مورد درستی کاری که انجام می‌دادم این قدر مطمئن نبودم.»

بر اساس این اعلامیه، برده داری در ایالات متحده لغو شد و کمتر از چند ماه بعد در یکم ژانویه 1863 متمم سیزدهم قانون اساسی به برابری انسان ها تاکید کرد تا برای همیشه قوانین ایالات متحده امریکا از ننگ تبعیض نژادی پاک بماند.

اما وقتی دکتر مارتین لوتر کینک در کنار بنای یادبود پرزیدنت لینکلن درست نزدیک به صد سال بعد برای هفده دقیقه از رویای خود سخن گفت، با اینکه بر اساس قانون، تبعیض نژادی وجود نداشت، اما داغ برده داری هنوز در میان جامعه حس می شد و برخی از مردم آنچه روزی قانون بود را به عرفی در میان خود تبدیل کرده بودند.

تلاش بی پایان دکتر مارتین لوتر کینگ که با الگو برداری از گاندی رهبر استقلال هندوستان پا در راه مبارزه مدنی بدون خشونت با نشانه های تبعیض نژادی گذاشت، راهی را آغاز کرد که بی شک پرده دوم اعلامیه الغای برده داری در50 سال پیش بود.

وقتی صد و پنجاه سال قبل پرزیدنت لینکلن، ایالات متحده امریکا را سرزمین برابری و آزادی نامید و توانست قوانین این کشور را از سایه سنگین تبعیض نژادی خارج کند، گویی هنوز ذهن و باور مردم همچنان زیر سنگینی این سایه شوم فرو مانده بود. همین ذهنیت اصلاح نشده است که در همه سال های پس از آن همچنان با نگاهی مبتنی بر تبعیض نژادی بخشی از جامعه را می آزارد و هر چند که قوانین این تفاوت ها را به رسمیت نمی شناسد، اما طبقه ای از جامعه خاستگاه ناشی از باورهای غلط خود را هرچند مشمئز کننده بر بخش گسترده ای از جامعه تحمیل می کند. تا آنجا که صدای فریاد جامعه امریکا را در کنار مجسمه پایه گذار برابری نژادی در امریکا به آسمان بلند می کند که:

«امروز، یکصد سال از آن روز می‌گذرد، اما هنوز سیاهپوستان آزاد نیستند. پس از یکصد سال، با تاسف باید اذعان کنیم که زندگی سیاهپوستان هنوز هم اسیر بند و زنجیرهای تبعیض و جدایی نژادی است. پس از یکصد سال، در پهنه‌ بیکران دریای رفاه مادی آمریکا، هنوز سیاهپوستان در جزیره‌ دورافتاده‌ فقر به سر می‌برند. پس از یکصد سال، سیاهپوستان در گوشه و کنار جامعه‌ آمریکا، زار و نزار، خود را تبعیدیانی در کشورشان می‌یابند.»

حالا و در آستانه 50 سالگی رویای های مارتین لوتر کینگ با اینکه امریکا چهره اش را به کلی تغییر داده است و مهاجران بسیاری از نژادهای گوناگون در آن زندگی می کنند و توانسته اند بسیاری از مظاهر تفاوت ها و تبعیض ها را در میان خود از بین ببرند، اما باز هم گاهی شاهد رویداد هایی هستیم که به ما یادآور می شود به عنوان انسان حق نداریم کسی را به خاطر نژادش از خود پایین تر و یا بالاتر بدانیم. اتفاقی که گاهی برای برخی از ما ایرانی ها این روزها تکرار می شود. یاد بگیرم هیچ کس از ما کمتر نیست. هیچ کس نیست که ما حق داشته باشیم او را به خاطر نژادش از خود پایین تر ببینیم. یادمان نرود ما از سرزمینی می آییم که در تاریخش، برده داری جایی نداشته است و افتخار ما به پادشاهی است که منشور حقوق بشر را پایه گذاری کرده است.

رویای من ... باور ذهن آدمی به برابری نژاد ها و مذهب هاست.

سه‌شنبه، اردیبهشت ۱۹، ۱۳۹۱

جواب سلام چیست؟

شما فکر می کنید جواب سلام چیست؟ قدیمی ها می گفتند علیک سلام. اما پاسخ به این سوال ساده این روزها خیلی هم جوابش شبیه به جواب قدیمی ها نیست. مخصوصا در شهر فرشتگان!!!
شاید بد نباشد برای پاسخ این سوال ابتدا بدانیم معنی سلام چیست تا بعد اگر خواستیم به دهانمان زحمت دهیم و جواب سلام کسی را علیک گوییم بفهمیم به چه چیزی! چه پاسخی می دهیم!!!!

امیدوارم بزرگ تر ها، آنها که به جبر چرخ گردون مو سپید کرده اند بر ما جوان تر ها ببخشند که جای تربیت و احترام را با گستاخی و پرگویی پر کرده ایم. ما جوانترهایی که بی گمان وقتی پا به سن گذاشتیم مویمان بهتر است بگوییم در آسیاب سفید شده است تا در گردش روزگار! چرا که بخش عمده ای از آنچه در این نوشته کوتاه با شما در میان می گذارم نشان از بی توجهی ما جوانترها دارد تا آنان که هنوز هم علی الرغم سن بالا و احترامشان در گفتن سلام پیشگام هستند.

وقتی در ادبیات دیر پای پارسی واژه سلام را دنبال می کنیم می بینیم که علامه دهخدا در لغت نامه معتبرش سلام را چنین معنی کرده است:

کلمه دعایی ماخوذ از تازی ، به معنی بهی که در درود بر کسی گویندیعنی سلامت و بی گزند باشید و نیز تهنیت و زندش و تحیت و درود و خیر و عافیت و تعظیم و تکریم و با فعل دادن ، کردن ، و زدن و گفتن آید. (از ناظم الاطباء). درودگفتن . تهنیت گفتن.
علامه همین واژه را در فارسی دری نیز باز جسته است و آنرا چنین معنی می کند:
برابر است با طلب صلح و دوستی کردن و خواستار سلامتی شدن.
علامه برای سخنش شاهد هم می آورد نه یک دو تا که بیش از ده تا اما ما به یکی دو تا بسنده می کنیم:
مگر با درود و پیام و سلام
دو کشور شود زین سخن شادکام
                                                                                                                 فردوسی
و یا این بیت معروف که می گوید:
گر بلندت کسی دهد دشنام
به که ساکن دهد جواب سلام
                                                                                                                    سعدی
همین مقدمه کوتاه بس که باور کنیم سلام گفتن و یا درود فرستادن و یا ابهی خواستن همه و همه به معنی خواستار دوستی شدن و پرهیز از کینه و دشمنی است. و ما آدم هایی که همه روزه یکدیگر را می بینیم وقتی لب به گفتن این واژه ساده باز می کنیم، بی آنکه حتی دانسته باشیم چونان صبح سال نو و روز نوروز هربار که یکدیگر را می بینیم، اجازه می دهیم که خانه قلب ما را به جای اینکه زنگار کینه ها، نخوت ها و پلشتی ها اشغال کند، شکوفه باران از طراوت سلامتی و صلح و دوستی باشد.
دوستان سلام یا درود واژه ای زیباست که در پس بیان ساده خود، زیبا ترین حس دوستی را پنهان کرده است. اما این روزها گویی میان ما غربت زدگان که نه تنها در این سوی دنیا ریشه نداریم، بلکه برخی هم ریشه هایمان را در آن سوی جهان هم بریده ایم!! گویی سلام جای دشنام را گرفته است! برخی دیگر تفاوت های فرهنگی و عصر مدرن را بهانه می کنند و چه عذری بدتر از گناه که اگر ساعتی در همین خیابان های سرزمینی که در مدرن بودن گوی سبقت را از دنیا ربوده است قدم بزنی می بینی که این مهربانان مهمان نواز آمریکایی وقتی بهم می رسند و یا حتی به من و تو غریبه، چگونه با لبخند دریچه دوستی را به روی ما باز می کنند و با خوش رویی «های هاو آر یو» را به پیشواز می فرستند.
دوستی دارم که می گوید وقتی در خیابانی قدم می زنی او که از کنارت می گذرد و چشم در چشمت می شود و به تو «های» نمی گوید، شک نکن که ایرانی است چون امریکایی ها همیشه پیوند نگاهشان را با یک سلام ساده و یک لبخند به دوستی تبدیل می کنند.
قصد متهم کردن کسی و یا نسلی را ندارم. اما بی رو دربایستی گاهی وقت ها باید موضوعاتی را مطرح کرد و یاد آور شد که چرا هر روز از دیروز عقب تر هستیم. چرا هر روز از دیروز بیشتر سر در لاک تنهایی ها و خمودگی های فردی خود فرو می بریم و چرا هر روز بیشتر از دیروز از خوشبختی حقیقی فاصله می گیریم.
آیا براستی باید در کنار ایستاد و فقط ناظر بود؟ تا آن زمان که دیگر حتی همخونی هم بی معنی شود؟ آیا سهم ما از زندگی روزهایی است که بدون سلام شروع می شوند؟ روزهایی که بدون دوستی و صلح به پایان می رسند؟ روزهایی که حتی سلام گفتن و در جستجوی صلح بودن و دوست داشتن هم در آن جرم محسوب می شود؟ وای بر ما!!!