سه‌شنبه، بهمن ۱۱، ۱۳۹۰

موضوع جان آدم هاست

چندی پیش در مراسمی شرکت کرده بودم. یکی از سخرانان مراسم که مست از شهوت تریبون و میکروفون داد سخن سر داده بود، با استدلالی که در ظاهر کسی در درستی آن تردید نمی کرد، می گفت: در مقابل بزرگی چند ده هزار ساله تاریخ بشر، این سی و دو سال سیاهی و استبداد دینی در ایران برگ کوچکی از کتاب تاریخ به شمار می رود و ...

اما من با خود می اندیشیدم... آیا می شود به مادر ندا گفت فرزند تو در برهه ای بسیار کوچک از تاریخ، به نا حق کشته شد؟ آیامی توان به والدین کسانی که در دهه 60 در زندان های سیاسی ایران، قتل عام شدند، گفت فرزندان شما در کاغذ پاره ای از کتاب تاریخ قربانی شده اند؟!!

«موضوع جان آدم ها و حرمت آنهاست نه صفحه های تاریخ؛ آقای سخنران!!!» چقدر دلم می خواست بلند شوم و این جمله را خطاب به آن خطیب محترم بگویم و اضافه کنم : آقا جان... آیا شما می توانید خود را جای مادر سهراب و اشکان و امیر و ترانه و ... قرار دهی و باز هم همین حرف را بزنی؟ آیا براستی ما فقط برای سیاه کردن صفحه های ریز و درشت تاریخ، زندگی می کنیم؟ و اینکه چرا ما باید در همه تاریخمان شاهد همین صفحات به ظاهر کاغد پاره باشیم که سراسر کتاب تاریخ میهنمان را به خون بهترین فرزندان خود آغشته است؟راستی چرا؟!!

چرا ما یادمان می رود که خود ما، بله خود ما حق زیستن و البته آزاد زیستن داریم؟ چرا فراموش می کنیم که یکایک آنها که در همه این سال ها به خاطر باور، اندیشه، عقیده و یا مبارزه شان در راه آزادی به زنجیر استبداد در افتادند و یا جان به مسلخ دژخیمان سپردند نیز از همین حق برخوردار بودند؟! تا جایی که حافظه تاریخی ام یاری می دهد سراسر این کتاب رنگارنگ تاریخ ایران پر از همین صفحه هاست. روزی خودی سر خودی را بریده است و روزی دیگر نا خودی!!!

از حمله اسکندر به این سو در هر گوشه ای از تاریخ ایران که چشم بیاندازید این خون است که از پاشویه تاریخ سرازیر می شود؟ حال اگر سلوکیان، اعراب و مغول ها را ناخودی بنامیم، با خودی های بیشماری که از کشته پشته ساختند چه کنیم؟!!

آقای سخنران!!! این کاغذ پاره را چرا در تاریخ ملت هایی که بر پایه صلح و احترام به حقوق بشر تاریخ خود را بنیان نهاده اند پیدا نمی کنید؟! اما در مرز و بوم پدریمان تا بخواهید دل تاریخ پر از سند هایی است که روز به روز آن را به همین پاره پاره های خونین بدل می کند؟!!

نمی خواهم با بسط قضیه و اشاره مورد به مورد که از گنجایش این نوشتار کوتاه خارج است، حوصله کسی را سر ببرم و یا خود را به دشمنی با تاریخ پر افتخـــار!!! ایران متهم کنم. اما نمی توانم سکوت کنم و نگویم که وقتی ما این همه سیاهی و تباهی را در طول این سی و دو سال، برگ کوچکی از تاریخ می دانیم در حقیقت مجوز آن را صادر می کنیم تا برگ های بزرگ تری از بیداد ها در تاریخ رقم بخورد.

من اعتقاد دارم که جمهوری اسلامی نتیجه برگ کوچکی خواندن خفقان و استبداد عصر پهلوی است. همانگونه که آن خفقان یاد شده نتیجه استبداد ناصر الدین شاهی و جفای تاریخی امیر کبیر به بابیان و بهاییان است. اگرچه استبداد ناصری نیز خود بر آمده از ناچیز دانستن مظالمی است که تاریخ ایران از عصر صفویه به یاد دارد. و خود صفویان برآمده از بطن داغی هستند که ظالمان و خون ریزان پیش از ایشان بر سیمای تاریخ ایران به یادگار نهادند و کسانی آن داغ ها را برگ ناچیزی از تاریخ ایران دانستند.

باور دارم که جان یکایک مردمان سرزمینم حتی آنکه به جرم دزدی و یا قاچاق در زندان است بر هر چیز دیگری در تاریخ ارجحیت دارد. ما پدیدآورندگان تاریخیم و چگونه است که خود را قربانی تاریخ می کنیم. این مسیر خونبار که ما و پدران ما ایران را از آن عبور داده ایم، تا زمانی که ما باور نکنیم که در هیچ برهه ای از تاریخ هیچ موضوعی مهم تر از جان آدم ها نیست، همچنان خونبار باقی خواهد ماند.

آنچه به زعم نگارنده معنای حقیقی اصلاح تاریخ است، همانا نه کوچک شمردن تاریخ که به درستی دیدن آن است و باور به این مهم که کرامت بشر به عنوان پدیدآورنده تاریخ اصلی انکارناپذیر در رسیدن ملت ها به صلح جهانی و سعادت فراگیر است. یادمان نرود ما وارثان یکی از دردآورترین تاریخ های جهان هستیم. تاریخی که ما به آن افتخار می کنیم پر از نمونه هایی است که هریک برای سیاه کردن صفحه ای از تاریخ ایران کفایت می کند. صفحه ای سیاه که در آن رد خونی به نا حق ریخته بسیاری از داشته ها را قربانی کرده است.

سه‌شنبه، دی ۲۷، ۱۳۹۰

ساعت های آشنایی من با آقای ناشر


ساعت های آشنایی من با آقای ناشر... می گویم ساعت ها چون به طبع، آشنایی کوتاهم با این نازنین دوست داشتنی، مجید روشنگر، آنقدر کوتاه است که هنوز در حدود ساعت ها باید آن را اندازه گیری کرد. اما وقتی می گویید «نشر مروارید» دیگر سال ها هم  جواب گوی آشنایی من با مجید روشنگر نیست. بارها و بارها  کتاب های مختلفی که این انتشارات ممتاز در ایران راهی بازار طبع کرده است را خوانده ام، نوجوانی ام را با آثار این انتشارات شکل بخشیده ام و اگر نخواهم اغراق کنم باید بگویم شاید نانی که امروز از ثمره قلمی که روی کاغذ می چرخانم به دست می آورم را مدیون همه همان کتاب ها و لحظه هایی هستم که بر خلاف هم سن و سالان خود به جای اینکه در کوچه و خیابان با یک توپ پلاستیکی، فوتبال گل کوچک بازی کنم، ساعت ها و روزها و سال ها  گل های کوچک بنفشه ای را که «فروغ» نوید روییدنشان را داده بود از  لابه لای کتاب های «نشر مروارید» می چیدم. حالا نمی دانم باید از مجید روشنگر بنویسم یا از آقای ناشر؟! اما ترجیح می دهم این فرصت را بهانه ای کنم برای تقدیر از همه ناشران مظلوم ایرانی که سربازان گمنام فرهنگ معاصر آن مرز و بوم هستند.

اگر قبول کنیم که کتاب های منتشر شده در سال های متمادی سابقه فرهنگی معاصر کشورمان را رقم زده اند، همه اعتبار ناشی از انتشار این کتاب ها را نویسندگانی برده اند که مانند من قلم به دست گرفته اند و بر مبنای اندیشه ای که متاثر از خاستگاه اجتماعی آنان بوده، سطوری را قلمی کرده اند که در بایگانی تاریخ فرهنگی معاصر، اسم و آوازه آنان را بر اساس اهمیت اندیشه شان و نیز تاثیر آن اندیشه در جامعه خوانندگان آن اثر، ماندگار کرده است.
حال آنکه نویسنده یک عضو از خانواده ای است که تلاششان به انتشار یک اثر می انجامد. عضوی که اگر در موقعیت درست قرار نگیرد همه داشته عقلی و استنباطی او که به نوشته های تاثیرگذارش منجر می شود، متاسفانه می سوزد و راه به آنجا که باید نمی یابد.
بی شک شخص ناشر و سیستمی که یک ناشر برای انتشار پیام نوشته یک نویسنده و یا اثر هر پدیدآورنده ای بر می گزیند تا جامعه وسیع تری را با آن اثر آشنا کند، خود از مهم ترین الگوهای پیش نیاز برای موفقیت یک اثر فرهنگی محسوب می شود.
فرصتی که در این شماره با توجه به زاد روز مجید روشنگر دست داد تا بخت تقدیر از نزدیک به نیم قرن تلاش او در مقام یک ناشر و دلسوز عرصه کتاب و نشر داشته باشیم، بهانه ای است تا بار دیگر بر نقش تاریخی ناشران در پیدایش جامعه فرهنگی ایران صحه گزارده و یادآوری کنیم که مسیر پر فراز و نشیب و سخت فعالیت فرهنگی که هرچه داشته باشد حداقل از مواهب مادی دنیا در آن خبری نیست، فقط و فقط به همت همین ناشران و دلسوزانی استمرار حیات یافته است که تا فرش زیر پای خود را نیز خرج بسط و اعتلای کتاب و کتابخوانی کرده اند.
اگرچه در جامعه غربی ناشران از جایگاهی رفیع برخوردارند و اینکه شما در مقام یک نویسنده توانسته اید با کدام ناشر معتبر همکاری داشته باشید موجب رشد و ارتقای جایگاه یک نویسنده می شود و صنعت نشر نیز به دلیل تیراژ مناسب آثار منتشر شده از جایگاه اقتصادی سودساز برخوردار است، اما در ایران خودمان و نیز اصولا در میان ما ایرانی ها باید با تاسف بگوییم که صنعت نشر به واسطه عدم استقبال تاریخی ما از مطالعه هرگز یک صنعت رو به رشد نبوده است و مختصر موفقیت هایی نیز که در این راه برای برخی ناشران حاصل آمده از ذکاوت و وقت شناسی آنها بهره گرفته است نه جایگاه تضمین شده این صنعت در بازار فرهنگی ایرانیان حال در هر کجای دنیا که باشند.
از این روست که می بینیم ناشران مستقل که در حقیقت بار اصلی تلاش برای بقای فرهنگ مولف ایران را به دوش کشیده اند نام و یادشان کمتر بر زبان هاست و تلاششان اگرچه به فروزش چراغ اندیشه منتهی شده است اما در مرور زمان اعتبار به نام پدیدآورندگان اثر بخشیده است. گویی ناشران شمع های محفل عیش فرهنگ هستند که می سوزند و در نهایت جز خاطره روشنایی شعله شان در سحرگاه کسی دیگر یادی از آنها در خاطر ندارد.
در مقام یک نویسنده ایرانی جا دارد تا در همین نقطه از همه ناشرانی که سربازان گمنام فرهنگ ایران بوده و هستند و بی مشارکت و حمایت آنان حتی یک برگ از یک کتاب هم به چاپ نمی رسیده است، صمیمانه تشکر نمایم.

یکشنبه، دی ۱۱، ۱۳۹۰

ژست فرهنگی !!!

وقتی داشتم در خصوص مطالب ویژه نامه مجله ایرانشهر در خصوص فروغ فرخزاد تحقیق می کردم، در میان اسناد موجود به روی جلد شماره نود و دوم مجله نگین به سردبیری محمود عنایت برخوردم که درست 40 سال پیش او نیز در همین روزها یعنی دی ماه 1351مجله مولف و با ارزش نگین را با محتوایی پژوهشی در خصوص فروغ منتشر کرده بود.

اما آنچه باعث شد تا این نوشته را به رشته تحریر در آورم، خاطره ای بود که چند ماه پیش بیژن خلیلی از همین مجله نگین برایم تعریف کرد. خاطره ای که اگرچه به بیش از چهل سال قبل باز می گردد اما همچنان دغدغه روز دست اندرکاران حوزه فرهنگ است.
در سال 1349 نجف دریا بندری در مجله نگین مقاله مفصلی می نویسد که نقل به مضمون آن چنین است:

«این روزها در کوچه خیابان از هرکسی که بپرسی نظرت درباره فرهنگ چیست؟ با ژستی پرطمطراق می گوید از نان شب واجب تر است. اصلا مگر می شود بدون توجه به پیشینه فرهنگی زندگی کرد. ما وظیفه داریم از فرهنگ و ادب و هنر میهنمان حمایت کنیم و .... در همین حال اگر بپرسی در باره مجله نگین چه نظری داری می گوید: اگر بگویم آیینه تمام نمای فرهنگ کشورمان است پر بیراه نگفته ام!! آن وقت می بینیم این آیینه تمام نما به هزار زحمت 1000 نسخه چاپ می شود وآن وقت زن روز را با تیراژ 60 هزار نسخه چاپ می کنند.»

اینکه چرا ما ایرانی ها نسبت به فرهنگ خود گارد بسته داریم و حاضر نیستیم تا از آن حمایت کنیم موضوعی است که بی شک در طول همه این سال هاچه دوره ای که نجف دریا بندری آنرا روایت می کند و چه اکنون که من روایت گر آن هستم، دغدغه ایست که گلوی فرهنگ و دست اندرکاران فرهنگی ایران را فشرده است و راه را برای آنان که نمایه هایی دروغین و تقلبی از فرهنگ می سازند گشوده است تا تجارت اندیشه کنند نه انتشار فکر.

در کمتر جامعه ای می توان جفایی که ما ایرانی ها به فرهنگ و هنر خود می کنیم را به همین شدت سراغ گرفت. فکر نمی کنم در هیچ کجای دنیا مانند ایران بدون رعایت حق مولف (کپی رایت) مردم آثار او را دست به دست کنند و مورد بهره برداری و حتی مورد معامله قرار دهند. در هیچ کجای دنیا مانند ما ایرانی ها رسم نیست حسنعلی و یا حسینقلی بروند و از دل یک کتاب و یا این روزها به لطف اینترنت از محتوای یک سایت مطلبی را بدون اجازه مولف آن استخراج کنند و بعد هم با کمال افتخار آنرا در جریده خود مجددا به چاپ برسانند و یا ترانه و موسیقی یک خواننده را بدون اجازه او دانلود کنند و تازه به خود افتخار هم بکنندکه بدون پرداخت هزینه ای دارند از موسیقی مورد علاقه شان لذت می برند. بدون اینکه با خود بیاندیشیم آنچه ما از آن لذت می بریم به حمایت ما نیاز دارد و بی شک اگر این رویه ادامه یابد دیر یا زود آنها که ما دوستشان داریم و آثارشان را می پسندیم راهی جز خاموشی پیش رو نخواهند داشت و آن وقت که دود زرنگی امروزمان به چشم خودمان خواهد رفت.

این همه را گفتم نه به خاطر یادآوری قانون رعایت حقوق مولفین که می دانم من و شما گوشمان از این حرف ها پر است و به قول کوچه بازاری ها عمراً به این نصیحت های تکراری دل بسپریم. بلکه خواستم در نهایت به این نتیجه برسم که در این میانه یعنی جایی که ما ژست های فرهنگ دوستانه تو خالی می گیریم بی شک کسانی که در قالب فرهنگ حکومتی و با بهره گیری از پول های هنگفت و بی حساب و کتاب، دارند به اسم کار فرهنگی، ریشه به تیشه فرهنگ ایران زمین می گذارند، و رادیو و تلویزیون و روزنامه و مجله و کتاب و وزارت ارشاد و ... را در دسترس دارند، بهتر از هر وقت دیگری فرصت می یابند تا بی هیچ رقیبی در تحریف فرهنگ ایران یکه تازی کنند. شاید من و شمایی هم که فقط ژست فرهنگی داریم در جنایت آنان شریک باشیم؟!! این طور نمی اندیشید؟!!